نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران
چکیده
کلیدواژهها
ارزیابی نظریههای انسجام و پیوستگی متنی: به سوی چارچوبی برای ارزیابی خوانشپذیری در سطح گفتمان
چکیده
در این مقاله، دو ویژگی متنی انسجام و پیوستگی در نظریههای مطرح گفتمانی بررسی و
بر اساس نتایج آن چارچوبی تلفیقی برای ارزیابی خوانشپذیری در سطح گفتمان ارائه شده است. پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به این پرسش است که نظریههای مختلف گفتمانی هر یک به چه میزانی به مشخصههای متنی انسجام و پیوستگی پرداختهاند و کدام نظریهها میتوانند سازوکارهای عملیاتی ساده و مناسبی را برای ارزیابی خوانشپذیری در سطح گفتمان فراهم کنند. برای این منظور، هفت نظریة گفتمانی به طور تفصیلی مرور و چگونگی مواجهة آنها با دو مشخصة انسجام و پیوستگی متنی ارزیابی شد. ارزیابی نظریههای گفتمانی نشان میدهد که تلقی آنها از انسجام و پیوستگی همواره یکسان نبوده و نظریهها بر جوانب مختلفی از این دو پدیدة متنی تمرکز داشتهاند. بر اساس الگوی پیشنهادی و ارزیابی نظریهها، نتیجه گرفته میشود که نظریة کینچ و وندایک (1978) و دانِش (1974)، سازوکار کاربردی ساده و کاملی برای تولید یا ارزیابی خوانشپذیری در سطح گفتمان ارائه میدهند.
کلیدواژهها
انسجام، پیوستگی، گفتمان، درک متن، خوانشپذیری
1. مقدمه
خواندن و درک صحیح متون درسی اهمیت ویژهای دارد که با اهداف آموزشی برای مقاطع تحصیلی خاص تدوین میشوند؛ همچنین کیفیت خواندن و درک صحیح مطلب، زمینهساز پیشرفت تحصیلی، شکوفایی استعدادها و انتقال صحیح اطلاعات از متن به دانشجوست. یکی از مسائل عمدهای که در مباحث مربوط به کیفیت خواندن و درک مطلب مطرح میشود، خوانشپذیری یک متن یا درجة دشواری آن است. برای اینکه درک مطلب به درستی انجام پذیرد، متن موردنظر باید دارای خوانشپذیری بالا یا متناسب با خوانندة آن باشد.
اغلب، دشواری متن را به واسطة فرمولهای خوانشپذیری[1] برآورد میکنند. فرمولهای خوانشپذیری، معادلاتی ریاضیوارند که درجة دشواری واژگان و پیچیدگی جمله را مدنظر قرار میدهند و با استفاده از آنها مقطع تحصیلی متناسب با متن را مشخص میکنند. اما در سالهای اخیر، فرمولهای خوانشپذیری به شدت مورد انتقاد واقع شدهاند (گیلیلند، 1972؛ ردیش، 1979؛ کینچ و ویپوند، 1977). نتایج به دست آمده از تحقیقات بر روی خوانشپذیری متون درسی نشان میدهد که خوانشپذیری به تنهایی عامل تعیینکنندة دشواری یک متن نیست. برای نمونه، کلِیر (1976) از تحقیقات خود نتیجه میگیرد که دانش زمینه، نقشی مهمتر از خوانشپذیری ایفا میکند، به گونهای که در خوانندگانِ دارای دانش زمینة قوی، خوانشپذیری تأثیر چندانی ندارد؛ اما با کاهش دانش زمینه، خوانشپذیری تعیینکننده میشود. یکی از فرمولهای مهم خوانشپذیری، فرمول خوانشپذیری فلِش است که عواملی مانند طول جمله و اندازة کلمات متن را برای محاسبة خوانشپذیری یک متن به کار میبرد. فالچر (1997) در نقد فرمول خوانشپذیری فلِش میگوید عناصری مانند طول جمله و اندازة کلمات، به خودی خود دشواری یا آسانی متن را تعیین نمیکنند، بلکه نوعی پیشگوی دشواری متن هستند. پیشگوها راههای میانبر برای اتخاذ تصمیمات گذرا در دشواری متن هستند و در شرایطی کاربرد دارند که اطلاعات دقیقی درباره متن در دسترس نیست. فارغ از اشکالاتی که به فرمولهای خوانشپذیری وارد آمده است، این مدلها به طور بیشینه در سطح جمله عمل میکنند و به ساختار گفتمانی و کلان متن ورود پیدا نمیکنند.
در ارزیابی کلانتر خوانشپذیری متن، گفتمان در سطحی بالاتر از سطح جمله قرار دارد که ساخت کلان متن را مشخص میکند و نحوة سازماندهی آن یکی از عوامل تعیینکننده در خوانشپذیری متن است. خوانندگان در مواجهه با هر متنی، آن را صرفاً زنجیرهای از جملات پیدرپی نمیدانند، بلکه همواره ارتباطی منطقی میان جملات و بخشهای مختلف یک متن مفروض است که از آنها با عنوان انسجام[2] و پیوستگی[3] یاد میشود. هر چه میزان انسجام و پیوستگی در متن بیشتر باشد، ارتباط مفاهیم مطرحشده در متن مشخصتر و خوانشپذیری متن بیشتر خواهد شد.
هر چند انسجام و پیوستگی مفاهیمی نزدیک به یکدیگرند و گاهی نیز (مانند متن حاضر) به جای یکدیگر به کار میروند، اما عمدتاً از یکدیگر متمایزند. به عقیدة هلیدی و حسن (1976)، انسجام عاملی است که نشان میدهد، آیا یک متن مجموعهای از جملات به هم مرتبط است، یا متشکل از جملاتی است که ارتباطی با یکدیگر ندارند. طبق این دیدگاه، انسجام مشخصهای ظاهری و صوری از متن است که به واسطة عناصر صریح زبانی و متنی مانند عناصر واژگانی، حروف ربط و فرایندهای دستوری نشانهگذاری میشود. اما پیوستگی، مشخصهای از بازنمایی ذهنی خواننده از متن است. براون و یول (1983) معتقدند پیوستگی عمدتاً متکی به تفسیر پیامهای زبانی از سوی خواننده است. در واقع خواننده یا شنوندة متن، تلاش میکند زنجیرهای از جملات یک متن را مجموعهای پیوسته فرض کند، حتی اگر ابزار انسجامبخشی آشکاری در آن به کار نرفته باشد. بنابراین میتوان استدلال کرد که یک متن پیوسته لزوماً یک متن منسجم نیست. عکس این قضیه نیز صادق است: هر متن منسجمی لزوماً متنی پیوسته نیست؛ زیرا حفظ اتصال منطقی جملات متوالی با یکدیگر، لزوماً ارتباط مفهومی و موضوعی متن در سطح کلان را حفظ نمیکند.
هدف از این مطالعه، پرداختن به موضوع خوانشپذیری در سطح گفتمان است. از آنجا که گفتمان اغلب در قالب دو عامل انسجام و پیوستگی مطالعه شده است، مرور و ارزیابی عوامل انسجام و پیوستگی در سطح گفتمان مدنظر این پژوهش است. بدین منظور، برخی از مهمترین نظریههای گفتمانی در باب انسجام و پیوستگی متنی بررسی و ارزیابی شدهاند تا میزان اهمیت هر یک از عوامل انسجام و پیوستگی متنی در نظریههای بررسیشده مشخص شود. در این پژوهش به دنبال پاسخگویی به این پرسش هستیم که نظریههای گفتمانی هریک به چه میزانی به دو مشخصة انسجام و پیوستگی در متن پرداختهاند؟ بر اساس پاسخی که به این پرسش داده خواهد شد، مدلی پیشنهادی برای ارزیابی خوانشپذیری در سطح گفتمان ارائه خواهد شد.
بخشهای 2 تا 8 به بررسی و ارزیابی هفت نظریة گفتمانی شامل نظریة انسجام هلیدی و حسن (1976)، مدل گفتمانی کینچ و وندایک (1978)، نظریة ساختار بلاغی (مان و تامسون، 1987 و 1988)، نظریة کانونی (گروچ و همکاران، 1995)، تحلیل موضوعبنیاد (واتسونتاد و همکاران، 2004)، تحلیل معنایی پنهان (لانداور و دومِی، 1997) و مدل پیشبرد آغازه (دانِش، 1974) میپردازند. بخش 9، الگوی پیشنهادی برای ارزیابی خوانشپذیری در سطح گفتمان را معرفی میکند و در نهایت، بخش 10 یافتههای پژوهش را جمعبندی میکند.
2. نظریة انسجام هلیدی و حسن
در 1976، هلیدی و حسن کتاب انسجام در زبان انگلیسی را منتشر کردند (حسن، 1976) که نقطة عطفی در ارائة نظریهای برای انسجام متنی است. هلیدی و حسن انسجام را به صورت مفهومی معنایی توصیف میکنند که به روابط معنایی درون متن ارجاع میدهد و آن را به شکل متن درمیآورد:
انسجام زمانی وجود دارد که تفسیر برخی عناصر در گفتمان، متکی به عناصر دیگر باشد. این عناصر پیشانگاشت عناصر دیگر هستند، بدان معنا که بدون ارجاع به آن عناصر نمیتوان آنها را رمزگشایی کرد. هنگامی که این مسئله رخ میدهد، رابطة انسجامی به وجود میآید و دو عنصر مذکور، یعنی عنصر پیشانگاشتکننده و پیشانگاشتشده، به طور بالقوه در متن تلفیق میشوند (هلیدی و حسن، 1976: 4).
هلیدی و حسن پنج نوع ابزار انسجامبخشی را در زبان انگلیسی شناسایی و معرفی میکنند که میتوان آنها را در ذیل سه مقولة کلان طبقهبندی کرد: انسجام دستوری، انسجام واژگانی، و انسجام ربطی. انسجام دستوری شامل ارجاع، جایگزینی، و حذف است. انسجام واژگانی نیز به واسطة شیوههای متعدد به کارگیری واژههای زبانی حاصل میشود. انسجام ربطی نیز که تقریباً در مرز میان انسجام دستوری و واژگانی قرار دارد، به واسطة استفاده از حروف ربط حاصل میشود. در ادامه به معرفی مختصر هر یک از این ابزارها میپردازیم.
ارجاع زمانی رخ میدهد که خواننده یا شنونده بخواهد هویت آنچه را که در باب آن گفتگو میشود، به واسطة ارجاعدادن به عبارت دیگر در همان بافت، بازیابی کند؛ برای مثال، زمانی که از ضمیر برای ارجاع به یک عبارت اسمی استفاده میشود. دو مقولة دیگری که هلیدی و حسن از نقش آنها در انسجامبخشی سخن میگویند، جایگزینی و حذف است. جایگزینی رابطهای است که در آن «نوعی شمارنده... به جای تکرار یک عنصر به خصوص به کار گرفته میشود» (هلیدی و حسن، 1976: 89). هلیدی و حسن در توضیح حذف، آن را «جایگزینی با تهی» تعریف میکنند (ص 142). در مواردی که حذف در آنها رخ میدهد، در واقع شکافی ساختاری وجود دارد که باید به واسطة ارجاع به یک ساختار مرتبط در متن بلافصل تکمیل شود. مثالهای (1) و (2) برای نشاندادن جایگزینی و حذف آمدهاند:
(1) I don't know the meaning of half those long words, and, what's more, I don't believe you do either.
(2) Have you been swimming? Yes, I have.
مقولة دیگر از ابزارهای انسجامبخشی هلیدی و حسن، حروف ربط هستند. عناصر ربطی، به خودی خود انسجامبخش نیستند، بلکه به طور غیرمستقیم و به دلیل داشتن معانی خاص انسجام ایجاد میکنند. این ابزارها اصولاً برای ارجاع به متن قبل به کار برده نمیشوند، بلکه معانی خاصی را بیان میکنند که این معانی حضور عناصر دیگری را در گفتمان پیشانگاری میکنند. این حروف ربط به چهار دسته تقسیم میشوند که عبارتاند از: حروف ربط افزاینده، نقضکننده، علّی، و زمانی. مثال زیر را در نظر میگیریم:
(3) For the whole day he climbed up the steep mountainside, almost without stopping. So by nighttime the valley was far below him. (Halliday and Hasan, 1976: 239)
در مثال (3)، کلمة so بیانکنندة علت و معلول دو جملة مربوطه است.
آخرین ابزار انسجامبخشی در نظریة هلیدی و حسن، انسجام واژگانی است.
تفاوت انسجام واژگانی با دیگر ابزار، غیردستوری بودن آن است. انسجام واژگانی انسجامی است که به واسطة گزینش واژهها حاصل میشود. در این نوع انسجام با استفاده از یک عنصر واژگانی، معنای واژة پیشگفته را بازیابی میکنند. هلیدی و حسن (1976: 282) معتقدند که انسجام متنی به واسطة تکرار یک عنصر واژگانی حاصل میشود. برخی مواردی که مصداق تکرارند، عبارتاند از تکرار همان واژة به خصوص، استفاده از واژة مترادف یا متضاد، یا استفاده از واژة فرادستی. برای مثال، واژة ascent به واسطة واژة climb تکرار شده است:
(4) I turned to the ascent of the peak. The climb is perfectly easy. (Ibid: 279).
هلیدی و حسن به مورد دیگری از انسجام واژگانی اشاره میکنند که باهمآیی[4] نام دارد. انسجام به واسطة باهمآیی نوعی انسجام است که به واسطة تداعی و مرتبطشدن عناصر واژگانی هموقوع با یکدیگر حاصل میشود. در مثال (5)، دو کلمة give و birth نه مترادفاند و نه مرجع یکسانی دارند. نوع رابطة آنها با یکدیگر، باهمآیی است:
(5) The woman in the story give birth to children that have the same appearance.
هر چند هلیدی و حسن (1976: 229) معتقدند که میان انسجام و پیوستگی تمایز وجود دارد، اما آنچه برای آنها در ساخت متنی اهمیت دارد، ابزارهای انسجامبخشی است. شاید این نکته را اصلیترین محدودیت نظریة هلیدی و حسن در رویکردشان به انسجام و پیوستگی متنی دانست.
3. مدل گفتمانی کینچ و وندایک
یکی از اولین تلاشها برای ارائة مدلی تفصیلی از درک گفتمان، به کینچ و وندایک (1978) مربوط است. مدل کینچ و وندایک تلفیقی از تحقیقات اولیة کینچ در باب واحد معنا یا همان گزارهها[5] (کینچ، 1974 و 1977) است. تحقیقات زبانشناختی نقشگرایانة وندایک در باب گفتمان عملگرهای کلان[6]نام دارد و برای تبدیل گزارهها به کار گرفته میشود (وندایک، 1972). مدلی که از تلفیق این دو کار حاصل شده، دارای سه مرحلة بنیادین است: نخست، عناصر معنادار متن (گزارهها) که باید به صورت یک کل درآید و دارای پیوستگی محلی است (پایه متنی)[7]. این فرایند، با توجه به محدودیتهای حافظة کاری، فرایندی چرخهای است که در هر بار فقط بر روی یک جمله یا جملهواره عمل میکند. دوم، عملیاتی پردازشی که به وسیله عملگرهای کلان انجام میشود و گزارههای پایة متنی را به مجموعههایی از گزارههای کلان[8]تبدیل میکند. این گزارههای کلان، دربردارندة جان کلاماند. سومین مرحله در مدل اولیة کینچ و وندایک (1978) فقط زمانی به کار گرفته میشود که به بازیابی متن از حافظه نیاز داشته باشیم. هنگامی که از فردی خواسته میشود متنی را خلاصه کند یا آن را به یاد آورد، پایة متنی جدیدی از بقایای حافظهای فرایند اولیة درک تولید میشود. برخی از عملیاتی که برای تولید متن جدید به کار گرفته میشوند تولیدی و برخی دیگر بازتولیدیاند. وندایک و کینچ (1983: 11) مشخصة عمدة مدل خود را در این نکته میدانند که درک گفتمان نهتنها دربرگیرندة بازنمایی مبنای متنی در حافظة رخدادی (یا اپیزودیک) است، بلکه همزمان شامل برانگیختگی و روزآیندسازی بازنمایی شناختی رویدادها، کنشها، افراد و به طور کلی موقعیتی است که متن دربارة آن سخن میگوید.
مدل موقعیتی، به باور آنها، ممکن است دربردارندة تجارب پیشین و بنابراین پایههای متنی پیشین، در باب همان موقعیتها یا موقعیتهای مشابه باشد.
کینچ و وندایک (1978) به ذکر شرایطی در مدلشان میپردازند که برای تولید یک پایة متنی منسجم لازم است. یکی از این شرایط پیوستگی ارجاعی[9]است. اما پیش از اینکه به مفهوم پیوستگی ارجاعی از نگاه مدل کینچ و وندایک بپردازیم، لازم است مفهوم گزاره و عناصر آن را در این مدل تعریف کنیم. مدل کینچ و وندایک تعریف سادهای از گزاره به دست میدهد؛ گزارهها متشکل از مفاهیم و از ساختار «محمول» + «موضوع» تشکیل شدهاند. محمولها میتوانند در نقش فعل، صفت، قید و اتصالگرهای جملات ظاهر شوند. موضوعها همان موجودیتهاییاند که کیفیت به خصوصی به واسطة این افعال، صفات و قیدها به آنها نسبت داده میشود.
طبق مدل کینچ و وندایک (1978)، یک پایة متنی زمانی پیوستگی ارجاعی دارد که میان موضوعهای گزارههای آن، همپوشانی وجود داشته باشد. برای مثال گزارههای P1 و P2 زیر دارای پیوستگی ارجاعیاند؛ زیرا موضوع B در هر دوی آنها مشترک است:
P1 = (D, A, B) P2 = (R, B, C) .
به نظر میرسد، تفسیری که کینچ و وندایک از همپوشانی میان موضوعهای گزارهها دارند، تنها تفسیری صوری و مبتنی بر تکرار موضوعها در گزارهها نیست. اگر مثال (6) را متشکل از دو جمله و هر جمله را نیز متشکل از گزارههایی فرض کنیم، مشاهده میشود که گزارههای جملة دوم هیچ همپوشانی صوری با گزارههای جملة اول ندارند. اما کل عبارت منسجم است؛ زیرا جملة دوم خواننده را بر آن میدارد که استنتاج کند تخریب خانهها بر اثر زلزله اتفاق افتاده است. به عبارت دیگر، خوانندة متن، با توجه به دانش قبلی که زلزله موجب ویرانی و تخریب میشود، با به کارگیری فرایند استنتاج[10] درمییابد که تخریبِ بیش از 80 درصد خانهها بر اثر زلزلهای بوده که در جملة اول از آن صحبت شده است.
6) زلزلة بم یکی از نیرومندترین زلزلهها در ایران بود. بیش از 80 درصد خانهها تخریب شدند.
کینچ و وندایک نیز بیان میکنند، چنانچه میان گزارههای متن، خلئی[11] موجود باشد، فرایندهای استنتاجی برای پرکردن خلأ موجود به کار گرفته میشوند که به زعم آنها بر دشواری درک متن میافزاید. بر این اساس میتوان این فرضیه را طرح کرد که در فرایند درک متن، هرچه استنتاجهای کمتری برای مرتبط ساختن گزارهها به یکدیگر به کار گرفته شود، پردازش متن آسانتر انجام میشود.
آنچه در مدل کینچ و وندایک مشهود است، استفاده از اصطلاح واحد «پیوستگی» برای ارجاع به هر دو مفهوم «انسجام» و «پیوستگی» است. در واقع، به نظر میرسد کینچ و وندایک برخلاف هلیدی و حسن (1976)، به جای دو اصطلاح انسجام و پیوستگی، از اصطلاح واحد «پیوستگی» استفاده میکنند. با این تفاوت که در مدل کینچ و وندایک، انسجام مدنظر هلیدی و حسن همان پیوستگی است که در میان گزارهها در سطح ساخت خرد برقرار میشود و پیوستگی نیز همان پیوستگی است که در میان کلانگزارهها در سطح ساخت کلان وجود دارد. همچنین مدل کینچ و وندایک، این پتانسیل را دارد که با توجه همزمان به پیوستگی متنی در سطح خرد و کلان، مبنای مناسبی برای خوانشپذیری گفتمان فراهم آورد.
4. نظریة ساختار بلاغی
نظریة ساختار بلاغی[12] (مان و تامسون، 1987 و 1988) نظریهای در باب سازمان متن است که در دهة 80 به دنبال تحلیل گستردة متون پدید آمد. کاربردهای این نظریه، به خصوص در زبانشناسی رایانشی، بسیار گسترده و حوزة کاربرد آن عمدتاً در ایجاد سازمان متنی پیوسته[13] و تقطیع ساختاری متون بوده است.
نظریة ساختار بلاغی، سازمان متنی را به واسطة رابطههایی که میان بخشهای یک متن برقرارند، توصیف میکند. در این نظریه، پیوستگی به واسطة ساختار سلسلهمراتبی و متصلبههم متون تبیین میشود. در این ساختار سلسلهمراتبی، هر بخش از متن نسبت به دیگر بخشهای متن نقشی برای ایفا کردن دارد. تحلیل متن معمولاً با خواندن متن و ترسیم نمودار درختی از متن انجام میگیرد. نظریة ساختار بلاغی دارای سه فرض اساسی است:
1. متون، زنجیرهای از جملهوارهها نیستند، بلکه متشکل از جملهوارهها و گروههای جملهوارهای سازمانیافته به صورت سلسلهمراتبیاند که به شیوههای گوناگونی به یکدیگر مرتبط میشوند.
2. این روابط که میتوان آنها را به صورت نقشی و در قالب اهداف و مفروضات نویسنده دربارة خواننده توصیف کرد، بازتابی از گزینههای نویسنده برای سازماندهی و ارائة مفاهیم است.
3. رایجترین نوع رابطة متنی رابطة هسته - وابسته[14] است که در این نوع رابطه، یک بخش از متن نقش کمکی برای بخش دیگر ایفا میکند.
در این نظریه علاوه بر روابط هسته - وابسته، روابطی نیز وجود دارند که دو هسته را به یکدیگر متصل میکنند و به عبارت دیگر چندهستهای[15] هستند. برای مثال رابطة contrast یکی از این روابط چندهستهای است. این رابطه زمانی به کار گرفته میشود که موقعیتی با موقعیتی دیگر مقایسه میشود. متن (7) نمونهای از این روابط را نشان میدهد (مان و تامسون، 1987: 75).
(7) 1. Animals heal,
2. but trees compartmentalize.
3. They endure a lifetime of injury and infection.
4. by setting boundaries that resist the spread of the invading microorganisms.
در متن (7)، رابطة میان واحد 1 و 2 از نوع contrast است، یعنی حیوانات و درختان در اینکه ارگانیزمهای زندهاند، دارای وجه مشترکاند، اما تفاوتهایی نیز دارند. واحدهای 1 و 2 یکی از این تفاوتها را مقایسه میکند که همان واکنش آنها به صدمات است.
طبق شکل 1، واحدهای 3 و 4 نقش ارائة تشریح را برای واحد 2 ایفا میکنند که با رابطة elaboration به واحد 2 متصل شدهاند. یک سطح بالاتر، واحدهای 2 تا 4 با واحد 1 مقایسه و با رابطة contrast با یکدیگر مرتبط شدهاند.
در این مدل نظری، روابط متعددی برای ارتباط دادن بخشهای مختلف متن
به یکدیگر تعریف شده است که البته مجموعة بستهای را تشکیل نمیدهند و میتوان
تعداد این روابط را گسترش داد. در فرایند تحلیل متن، تحلیلگر تلاش میکند قطعات یا واحدهای (جملهوارههای) یک متن را مشخص کند و آنها را در قالب روابط متداول هستهـ وابسته درآورد، که ساختاری سلسلهمراتبی و نامتقارن دارد. ساختار سلسلهمراتبی متن، پدیدة هستهمندی را در پیشفرض خود دارد: اینکه در ساختار سلسلهمراتبی متن، واحدهایی نقش مرکزیتر و واحدهای دیگر نقش فرعیتر ایفا میکنند.
شکل 1 نمودار متن 7 بر اساس نظریة ساختار بلاغی
نظریة ساختار بلاغی، روش نظاممندی برای مطالعة پیوستگی است. از آنجا که این روش، رویکردی نقشی به سازمان متنی دارد و تحلیل متن را مستقل از صورتهای واژگانی و دستوری به دست میدهد، تعریف آن از پیوستگی متنی، تعریفی مبتنی بر نقش ارتباطی قطعات متنی و نیت نویسنده از گنجاندن آنها در متن است. در این نظریه، یک متن تا بدانجا ویژگی پیوستگی دارد که با دیگر عناصر متن دارای رابطه باشد (که در قالب نمودار درختی ترسیم میشود). چنانچه نتوان بخشی از متن را به دیگر اجزاء سازمان متن مرتبط ساخت، در این صورت طبق این نظریه، این بخش از گفتمان فاقد پیوستگی مشهود خواهد بود. این نظریه، با وجود ارائة سازوکارهای تحلیل ساختاری گفتمان، نیازمند تعریف روابط مفصل است که تشخیص آنها نیز در بسیاری از موارد به قدرت نیتخوانی تحلیلگر متکی است که موجب میشود از سادگی و کاربردیبودن نظریه کاسته شود.
5. نظریة کانونی
نظریة کانونی[16] نظریهای در باب ساختار گفتمان است که به مدلسازی تعامل میان انسجام و برجستگی[17] در سازمان درونی متن میپردازد (گروچ و همکاران، 1995). فارغ از کاربردهای رایانشی این نظریه، اساسیترین ویژگی نظریة کانونی این است که نظریهای زبانی محسوب میشود. این بدان معناست که هدف این نظریه، طرح ادعاهایی معتبر در باب سهولت پردازش گفتمان در زبانهای مختلف است. اصلیترین ادعایی که نظریة کانونی در باب پیوستگی موضعی[18] دارد، این است که قطعههای گفتمانی که در آنها پارهگفتارهای متوالی عناصر گفتمانی واحدی را بیان میکنند، پیوستگی بیشتری نسبت به قطعات گفتمانی دارند که در آنها عناصر گفتمانی متعددی بیان میشود.
برخی از مفروضات بنیادین نظریة کانونی عبارتاند از:
1. به ازای هر پارهگفتار در گفتمان، دقیقاً یک عنصر وجود دارد که مرکز یا کانون توجه است. کانون پارهگفتار Un، برجستهترین عنصر در Un-1 است که در قالب Un نیز متجلی میشود. به این عنصر برجسته، کانون پسرو[19] یا Cb گفته میشود.
2. پارهگفتارهای متوالی در گفتمان گرایش دارند که یک عنصر واحد را به عنوان کانون گفتمان حفظ کنند. همچنین این گرایش وجود دارد که تجلی عنصر کانون به صورت فاعل دستوری یا کانون ترجیحی (Cp) باشد. اصل اول، انسجام و اصل دوم برجستگی نامیده میشود. جفتهای پارهگفتاری متوالی (Un+1,Un) به گونههایی انتقالی تقسیمبندی میشوند که در جدول 1 نشان داده شده است.
3. عنصر کانون، عنصری است که احتمال ضمیرسازی از آن فراوان است.
مفهوم «برجستگی» در نظریة کانونی معمولاً طبق سلسلهمراتب نقشهای دستوری تعریف میشود:
فاعل< مفعول مستقیم < مفعول غیرمستقیم < غیره (رجوع کنید به برِنان و همکاران، 1987).
کیبل و پاور (1999) در مثالی، نحوة ارزیابی عناصر کانونی جملات متوالی را نشان میدهند. در این مثال، هر حالت از حالتهای ممکن کانونی دارای ارزشی کمی است که وزن آن را در محاسبة میزان پیوستگی و برجستگی نهایی متن به دست میدهد: صفر= فاقد کانون (Cb)؛ 1= تغییر شدید کانون؛ 2= تغییر ملایم کانون؛ 3= حفظ کانون؛ 4= ادامة کانون.
جدول 1 حالتهای مختلف تعویض کانون در توالی پارهگفتارها
ادامه کانون |
پیوستگی و برجستگی هر دو برقرارند؛ عنصر کانونی واحدی Cb(Un) در جایگاه فاعل Un+1 ظاهر میشود. |
حفظ کانون |
فقط پیوستگی برقرار است؛ یعنی عنصر کانونی بدون تغییر است، اما در نقش فاعل Un+1 ظاهر نمیشود. |
تعویض ملایم کانون |
فقط برجستگی برقرار است؛ کانون Un+1 در جایگاه فاعل ظاهر میشود، اما معادل با کانون قبلی یا Cb(Un) نیست. |
تعویض شدید کانون |
هیچکدام از روابط پیوستگی و برجستگی برقرار نیست.
|
متونی که مورد تحلیل قرار گرفتهاند، عبارتاند از:
)8(
Elixir is a white cream. .
It [Cp, Cb] is used in the treatment of cold sores. (ادامة کانون، 4 امتیاز)
It [Cp, Cb] contains aliprosan. (ادامة کانون، 4 امتیاز)
since this [Cp] relieves viral skin disorders [Cb]. (تغییر ملایم کانون، 2 امتیاز)
امتیازی که به متن 8 تعلق میگیرد، 12/10=2+4+4 یا 83 درصد است. (حالت ایدئال، حالتی است که هر جملهواره امتیاز 4 را کسب کنند. بنابراین، امتیاز به دست آمده بر 12 تقسیم شده و درصد آن به دست آمده است).
)9(
Elixir is a white cream. .
It [Cp, Cb] is used in the treatment of cold sores. (ادامة کانون، 4 امتیاز)
It [Cp, Cb] contains aliprosan. (ادامة کانون، 4 امتیاز)
since viral skin disorders [Cp] are relieved by aliprosan [Cb]. (تغییر شدید کانون، 1 امتیاز)
امتیازی که به متن 9 تعلق میگیرد، 12/9=1+4+4 یا 75 درصد است. با توجه
به امتیازات به دست آمده برای متون فوق، نحوة چینش عناصر گزارة آخر در متن 8 مؤثرتر از متن 9 است.
بهنظر میرسد رویکرد نظریة کانونی در ارزیابی پیوستگی متنی، بیشتر حالت کمّی و محاسباتی به خود گرفته است، که میتواند در مدلهای رایانشی نقطة قوت محسوب شود؛ اما برای استفاده در قالب یک انگارة عملیاتی ساده برای تحلیل خوانشپذیری گفتمان، چندان مناسب نیست.
6. تحلیل موضوعبنیاد
در رویکرد موضوعبنیاد[20] (واتسونتاد، 2004) به بررسی پیوستگی متنی، مفهومهای کلیدی در متن شناسایی و روابط میان این مفاهیم در قالب انگارهای سلسلهمراتبی ترسیم میشود؛ سپس متن مورد تحلیل بر روی این ساختار سلسهمراتبی منطبق میشود. واتسونتاد برای اینکه نشان دهد این روش تحلیلی چگونه در بررسی پیوستگی متن به کار گرفته میشود، مثالی را از نوشتههای یکی از دانشآموزان ارائه میدهد که در ذیل (متن 10) به آن پرداخته شده است.
(10)
Pollution in Thailand(1)! /
Pollution(2) is usually defined as something that people(3) produce in large enough quantities that it (pollution) interferes with our health or well-being. / Two primary factors that affect the amount of damage done by pollution(2) are the size of population and the development of technology(4) that invents new forms of pollution. /
Throughout history, humans(3) have made numerous attempts to eliminate the misery caused by hunger and disease. / In general, we (humans)(3) rely on science and technology(4) to improve quality of life. / However, technological progress often offers short–term solutions that in the process of solving one problem can create new forms of pollution(2). /
Nowadays, there are so many pollution’s problems in Thailand(1). / Although we (Thai people)(6) have multiple battlefields / but the situation of Thailand’s pollution1 not yet better. / If you can remember the event that occur few year ago “Chaowphaya River” was the one of pollution’s(1) victim. / I think Thai people(6) don’t collaborate enough to protect environment(7). / People(6) still throw away garbages(8) / and the industrials(9) do that (throw away garbage)(8) too! / Thai’s Law and organization that concern are not earnest enough to stop and punish them(industrials)(9). /
I think in the future Thailand(5) may be the country of garbage(8). / That time to restore environment in Thailand(7) and get rid to pollution(2). /
قراردادهایی که در نشانهگذاری و تحلیل متن 10 به کار رفتهاند، عبارتاند از:
● خطوط مورب (/)، نشاندهنده مرز میان واحدهای تی[21] است.
● شمارههای زیرنگاره[22]، نشاندهنده مفاهیم کلیدیاند.
● متون زیرنگاره، نشاندهنده مرجعهای احتمالی عبارات ارجاعیاند.
برای به دست دادن تحلیل موضوعبنیاد متن 10، واتسونتاد اِعمال شش مرحلة زیر را ضروری میداند.
مرحلة 1) آمادهسازی متن برای تحلیل
متن را به سه شیوه میتوان برای تحلیل موضوعبنیاد آماده کرد. نخست، متن باید به صورت واحدهایی تقسیمبندی شود. از آنجایی که متن تولیدشده حاصل نگارش زبانآموزان انگلیسی است، بنابراین ممکن است زبانآموزان از نقطه و علائم نگارشی به درستی استفاده نکرده باشند. از اینرو، واحدی که واتسونتاد برای تقطیع جملات متن از آن استفاده میکند، واحد تی است. واحد تی (هانت، 1970؛ فرایز، 1994) یک بند مستقل به همراه تمام بندهای وابسته به آن را گویند. دوم، عناصر زبانی محذوف شناسایی میشوند. در تحلیل حاضر، عناصر محذوف آن دسته از عناصر زبانیاند که نویسنده معتقد است در دسترس خواننده قرار دارند، اما به صورت صریح در واحدهای تی بیان نشدهاند. سوم، مرجعهای هر گونه عبارت ارجاعی معین میشوند. برای این کار، اولویت با مرجعهایی است که با جایگاه نحوی و معنایی همسان در واحدهای تی مجاور مطابقت پیدا کنند (سوتیلو، 1999). برای مثال در گزیدة زیر، عبارات it و air pollution هر دو نقش فاعلی دارند و میتوان it را به لحاظ معنایی با air pollution جایگزین کرد.
Air pollution is one of the most important problems because it can destroy human's health.
مرحلة 2) شناسایی مفاهیم کلیدی
بعد از آمادهسازی متن، مرحلة بعدی، شناسایی مفاهیم کلیدی در هر متن است. طبق تعریف واتسونتاد، یک مفهوم، سازهای روانشناختی است که چیزی را در جهان خارج بازنمایی میکند و به واسطة کلمات در گفتمان بازنمایی میشود. بعد از شناسایی اسامی یا گروههای اسمی که نشاندهنده مفاهیم در متن هستند، بسامد وقوع آنها در متن بررسی میشود. واتسونتاد دو اصل را برای شناسایی مفاهیم کلیدی مدنظر قرار داده است: نخست، مفاهیم کلیدی پربسامدند و حداقل در تحلیلهای جاری 2 مورد وقوع در نظر گرفته شده است. دوم، مفاهیم کلیدی دارای برجستگی هستند که شامل مفاهیم موجود در عنوانها و عبارات برجستهشده در متن (پررنگنویسی و غیره) است. مفاهیم کلیدی در متن 10 با شمارههای زیرنگاره داخل پرانتز مشخص شدهاند.
مرحلة 3) شناسایی روابط میان مفاهیم کلیدی
در این مرحله، فاصلة معنایی مفاهیم کلیدی از یکدیگر معین میشود تا مشخص شود که این مفاهیم چه قدر به یکدیگر نزدیکاند. در این چارچوب تحلیلی از دو رابطة کلیدی برای اتصال مفاهیم به یکدیگر استفاده شده است. نخستین و مهمترین آنها، رابطة شمول مککارتی (1988) است که دربردارندة روابطی مانند شمول معنایی (hyponymy)، جزء - کلی (meronymy)، مالک - مملوک، و ویژگیهای شیئی است. رابطة دوم، رابطة علت - معلولی است. برای مثال در متن 10، عبارت pollution in Thailand به لحاظ معنایی زیرشمول مفهوم کلیتر pollution است. یا مطابق متن 10، technology علتی برای pollution است.
مرحلة 4) اتصال روابط میان مفاهیم به صورت سلسلهمراتبی
از آنجا که رابطة شمول مستلزم داشتن رابطة پایینرده - بالاردهای است، بنابراین این نوع رابطه نوعی سلسلهمراتب را میسازد. اما در رابطة علت - معلولی، علت و معلول همسطح یکدیگر قرار میگیرند و هیچکدام در جایگاه بالاتر نسبت به دیگری قرار نمیگیرد (شکل 2).
مرحلة 5) انطباق گفتمان با سلسلهمراتب
پس از اینکه سلسلهمراتب مفاهیم کلیدی متن ترسیم شد، حرکت از یک مفهوم به مفهوم دیگر در گفتمان بر روی سلسلهمراتب مفهومی ترسیم میشود. برای مثال، اولین مفهوم کلیدی در متن 10، pollution in Thailand و مفهوم دوم pollution (اولین کلمه در متن) است. بنابراین، اولین حرکت در گفتمان از pollution in Thailand به مفهوم pollution است. شکل 2، تمامی حرکتهای گفتمانی در متن 10 را به همراه سلسلهمراتب آنها
نشان میدهد.
شکل 2 حرکت میان مفهومهای متن 10 که بر ساختار سلسلهمراتبی منطبق شدهاند.
مرحلة 6) شناسایی موضوعها و اندازهگیری پیوستگی
واتسونتاد با الهام از دستورالعمل دبوگراند و درسلر (1981)، عنوان میکند که تراکم اتصالات نشاندهنده موضوعبودن مفاهیم است. بنابراین در شکل 2، پربسامدترین اتصالات در گفتمان میان مفاهیم pollution، pollution in Thailand، Thai people و garbage است که از این میان 8 حرکت نخست گفتمان مربوط به مفهوم pollution است. بنابراین استدلال میشود که میتوان pollution را به عنوان موضوع شش واحد تی نخست از متن 10 محسوب کرد. مفاهیم پربسامد و به هممرتبط دیگر نیز در کل متن دیده میشوند.
واتسونتاد بر اساس این تحلیل ششمرحلهای و تخصیص مقادیری به فاصلة حرکتها از یک مفهوم به مفهوم دیگر، سه مقیاس احتمالی برای سنجش پیوستگی متن ارائه میکند: 1) میانگین فاصلة حرکتها در متن. در متن 10، تمام حرکتها دارای مقادیر 1 یا 2 هستند و میانگین آنها 36/1 است. هر چه میانگین فاصلة حرکتها کمتر باشد، متن پیوستگی بیشتری دارد. 2) درصد خلأهای پیوستگی. حرکتهایی که مقادیر فواصلی بالاتری دارند، احتمالاً نشاندهنده تغییر موضوعهای اساسی (خلأ پیوستگی) در گفتمان هستند. واتسونتاد، آستانة خلأهای پیوستگی را فاصلة حرکتی 3 واحدی قرار داده که در متن 10 اتفاق نیفتاده است. 3) تعداد حرکتها در هر 10 واحد تی. هر چه تعداد حرکت میان مفاهیم کلیدی متن در بازة مشخصی از متن کمتر باشد، احتمالاً خواندن متن برای خواننده آسانتر خواهد بود. برای مثال، در متن 10، 16 واحد تی با 22 حرکت وجود دارد. نسبت تعداد حرکتها به 10 واحد تی برابر است با 75/13.
واتسونتاد با مقایسة نتایج حاصل از تحلیل موضوعبنیاد و نتایج آزمایشی که در آن، پیوستگی متن از سوی چند مربی انجام شد، به این نتیجه رسید که از میان سه مقیاس احتمالی فوق برای سنجش پیوستگی متن، تنها مقیاس سوم (تعداد حرکتها در هر 10 واحد تی) از تحلیل موضوعبنیاد است و با امتیازدهی مربیان همبستگی معنادار دارد. همچنین مقایسة عملکرد تحلیل موضوعبنیاد و ارزیابی مربیان نشان داد که در شناسایی تعداد و مکان خلأهای پیوستگی نیز بین تحلیل موضوعبنیاد و ارزیابی مربیان تشابه وجود داشته است. در جمعبندی، روش تحلیل موضوعبنیاد با استفاده از 1) تعیین تعداد حرکت میان مفاهیم کلیدی در هر 10 واحد تی و 2) شناسایی تعداد و مکان وقوع خلأهای نحوی، میتواند در ارزیابی پیوستگی متن کاربرد داشته باشد. به طور کلی این نظریه نیز همانند نظریة کانونی، رویکردی کمّی را در ارزیابی پیوستگی در پیش گرفته که از سهولت کاربرد و دسترسپذیری آن میکاهد.
7. مدل تحلیل معنایی پنهان
سؤالی که از قرنها پیش ذهن فلاسفه را به خود مشغول کرده و به مسئلة افلاطون[23] موسوم است، این بوده که چگونه دانستههای انسان بیشتر از اطلاعاتی است که در معرض آن قرار گرفته. پاسخ افلاطون به این مسئله، ذاتیانگاشتن بخش عمدهای از دانش بود که دستگاه معرفتی انسان هنگام تولد به آن مجهز است. لانداور و دومِی (1997) در مقالهای تأثیرگذار راه حل دیگری را در پاسخ به این مسئله عنوان میکنند. فرضیة آنان که در قالب مدل تحلیل معنایی پنهان[24] پیادهسازی شده این است که برخی از حوزههای دانش تعداد وسیعی از همبستگیهای ضعیف دارند و چنانچه به درستی بهرهبرداری شوند، میتوانند یادگیری را به واسطة فرایند استنتاج بهبود بخشند. حوزهای که مدل تحلیل معنایی پنهان اصالتاً در آن به کار گرفته شده، بازنمایی معنای عبارات زبانی بوده است. در واقع این مدل قادر است با تحلیل یک پیکرة زبانی عظیم و بدون نیاز به دانش اضافی در باب معانی یا روابط کلمات داخل پیکره، شباهت کلمات و پارهمتون مختلف را با یکدیگر فراگیرد. مدل تحلیل معنایی پنهان به لحاظ نظری با ایدههای رویکرد کاربردبنیاد به زبان همخوانی دارد که معنا را معادل با کاربرد زبان میداند (ویتگنشتاین، 1953).
در مدل تحلیل معنایی پنهان، معنای هر کلمه (یا پاراگراف و متنهای بزرگتر که بسته به هدف موردنظر قابل تعریف است) در قالب یک بُردار واحد و در یک فضای بُرداری چندبعدی بازنمایی میشود. میزان شباهت معنا بین دو کلمه، برابر با فاصلة بردار هر یک از کلمات از یکدیگر است؛ هر چه فاصلة بردارها نزدیکتر باشد، معناها مشابهتر و هر چه فاصلة بردارها دورتر باشد تفاوت معانی بیشتر است (شکل 3). میزان شباهت دو بُردار به واسطة اندازة کسینوس زاویة بین دو بُردار سنجیده میشود که در حالت شباهت معنایی صددرصد مقدار 1 و در حالت فقدان شباهت معنایی، مقدار آن به صفر نزدیک خواهد بود.
شکل 3 بازنمایی برداری معنا (بردارهای کلمات cat و dog به یکدیگر نزدیکترند، بنابراین معنای مشابهی دارند).
یکی از کاربردهای مدل تحلیل معنایی پنهان در ارزیابی، میزان پیوستگی متون است. همانطور که اشاره شد، تفاوت پیوستگی و انسجام در این است که گفته میشود ارزیابی انسجام متنی عمدتاً بر اساس مشخصههای صوری یک متن و نشانگرهای متنی صورت میگیرد، در حالی که پیوستگی یک متن بر اساس معانی ضمنی و روابط معنایی عمیق مشخص میشود. مدل تحلیل معنایی پنهان نیز بدون اینکه متکی بر شمارش هموقوعی کلمات در واحدهای متنی باشد، ارتباط معنایی میان کلمات را بر اساس روابط معنایی مانند ترادف، تضاد، شمول معنایی و وقوع کلمات در بافتهای مشابه معین میکند. فولتز و همکاران (1998) با استفاده از تحلیل معنایی پنهان و مقایسة بُردارهای دو پارهمتن از یک متن، میزان پیوستگی موجود میان متنها را اندازه گرفتند. برای نمونه در اندازهگیری ارتباط معنایی دو واحد متنی، کسینوس بُردارهای آن دو واحد در فضای معنایی با یکدیگر مقایسه میشود. بنابراین برای یافتن میزان پیوستگی جملة اول و دوم یک متن، کسینوس زاویة بین بُردارهای متناظر دو جمله معین میشود. برای نمونه، اگر کلمات دو جمله عیناً با یکدیگر برابر باشند، میزان کسینوس زاویة بُردارهای آن دو جمله برابر 1 و اگر در این دو جمله عباراتی به کار رفته باشد که به لحاظ معنایی نامرتبط باشند، میزان کسینوس زاویة بُردارهای آنها عددی بین صفر و 1 خواهد بود.
مدل تحلیل معنایی پنهان دارای محاسبات ریاضی پیچیده برای کاهش ابعاد بازنماییهای چندبعدی حاصلشده از متون است که از بیان آنها صرفنظر شد و همین نکته مانع از دسترسیپذیری آن برای استفادههای کاربردی در ارزیابی خوانشپذیری گفتمان است. با این حال، این مدل در زبان انگلیسی به صورت سامانة رایانشی در دانشگاه کلرادو[25] پیادهسازی شده و قادر است پیوستگی متون را در انواع حالتها، به صورت خودکار محاسبه کند.
8. مدل پیشبرد آغازه
قبل از پرداختن به مدل پیشبرد آغازه[26]، لازم است اشارهای به چیستی آغازهـپایانه[27] در چارچوب زبانشناسی نقشگرا داشته باشیم. هلیدی و حسن (۱976) آغازه را عنصر آغازگر پیام تعریف میکنند که جمله دربارة آن است. باقیماندة پیام که اطلاعاتی در باب آغازه میدهد، پایانه نامیده میشود. ساخت اطلاعی آغازه و پایانه به گونهای است که آغازه معمولاً حاوی اطلاع کهنه و پایانه دارای اطلاع جدید است.
مدل پیشبرد آغازه مدلی مبتنی بر نظریة نمای نقشی جمله[28] است که دانِش[29] (۱974) آن را مطرح کرده است. به اعتقاد دانش، پیوستگی یک متن به واسطة پیشبرد آغازه حاصل میشود. پیشبرد آغازه به معنای انتخاب و چینش آغازههای جملات، زنجیرواری، سلسلهمراتب و ارتباطشان با عناصر کلان متنی (مانند پاراگراف، فصل و غیره) است. در واقع، پیشبرد آغازه، اسکلت درونمایة متنی محسوب میشود. دانِش با بررسی متون علمی و تخصصی در زبانهای چک، انگلیسی و آلمانی، طبقهبندی سهگانهای از انواع روشهای پیشبرد آغازه را ارائه میدهد.
۱. پیشبرد آغازه به صورت ساده و خطی. در این نوع پیشبرد آغازه، بخش پایانة پارهگفتار قبلی، در نقش آغازة پارهگفتار بعدی ظاهر میشود و به همین ترتیب تا آخر پیش میرود:
T1 → R1; T2 (= R1) → R2; T3(=R2) → R3
دانش (1974: 118) برای مدل پلکانی فوق مثال زیر را ارائه میدهد:
(11) The first of the antibiotics[T1] was discovered by Sir Alexander Flemming in 1928]R1] He [T2 =R1] was busy at the time investigating a certain species of germ which is responsible for boils and other troubles.
در متن فوق، آغازة جملة دوم (he)، از پایانة جملة اول برگرفته شده است.
2. پیشبرد آغازه به واسطة آغازة ثابت. در این روش از پیشبرد آغازه، پایانههای متعددی با یک آغازة واحد مرتبط میشوند. به عبارت دیگر، آغازة جملة اول در جملات بعد نیز به کار گرفته میشود.
T1 → R1; T1 → R2; T1 → R3
مثال ارائه شده برای مدل فوق با آغازههای ثابت عبارت است از:
(12) The Rousseauist[T1] especially feels an inner kinship with Prometheus and other Titans. He[T1] is fascinated by any form of insurgency… He[T1] must show an elementary energy in his explosion against the established order and at the same time a boundless sympathy for victims of it… Further the Rousseauist[T1]- is ever ready to discover beauty of soul in anyone who is under the reprobation of society.
در متن بالا، آغازههای جملاتی که بعد از جملة نخست میآیند، همگی به یک موجودیت یکسان (T1) ارجاع میدهند.
3. پیشبرد آغازه به واسطة آغازههای مشتق. در این روش از پیشبرد آغازه، آغازههای جملات همگی مشتق از سرآغازة پاراگراف یا متن (T) هستند. تصویر شماتیک این روش به صورت زیر است:
T1 → R1; T2 → R2; T3 → R3 (T1, T2, T3 ϵ T)
آغازههای مشتق از سرآغازة متن، اغلب جنبهای، عضوی یا زیرمجموعهای از سرآغازه را شرح میدهند:
(13) New Jersey[T] is flat along the coast and southern portion; the north-western region[T1] is mountainous. The coastal climate[T2] is mild, but there is considerable cold in the mountain areas during the winter months. Summers [T3] are fairly hot. The leading industrial production[T4] includes chemicals, processed food, coal, petroleum, metals and electrical equipment. The most important cities[T5] are Newark, Jersey City, Paterson, Trenton, Camden. Vacation districts[T6] include Asbury Park, Lakewood, Cape May, and others.
در مثال بالا، آغازة نخست در جملة اول، دربارة ایالت نیوجرسی (T) است. آغازههای جملات بعدی، همگی به صورت معنایی به جنبهای از ایالت نیوجرسی اشاره دارند. برای مثال آغازة T2 به آبوهوای ساحلی آن اشاره دارد، آغازة T3 تابستانهای این ایالت را توصیف میکند، آغازة T4 محصولات صنعتی آن را معرفی میکند، آغازة T5 شهرهای مهم را معرفی میکند و غیره. به این ترتیب پیوستگی متن در این روش به صورت روابط جزء به کل شکل میگیرد.
مدل پیشبرد آغازه، با وجود سادگیاش، مدلی کارآمد و کاربردی در ارزیابی پیوستگی متن است. به نظر میرسد این مدل از آنجا که در سطح خرد و جمله به جمله عمل میکند، چشمانداز وسیعی نسبت به پیوستگی کلان متنی ندارد. این مدل در کنار مدلی که بتواند بر پیوستگی کلان متن نیز نظارت داشته باشد، میتواند مقدمات الگویی اولیه برای ارزیابی خوانشپذیری در سطح گفتمان را فراهم کند.
9. الگویی برای ارزیابی خوانشپذیری گفتمانی
در این بخش با بهرهگیری از نظریههای مرورشده، انگارهای کاربردی و پروسهای با هدف ارزیابی خوانشپذیری در سطح گفتمان ارائه میشود که تأکید عمدة آن بر پیوستگی در سطح کلان متنی است. در واقع، هدف از نگارش این بخش، ارائة یک الگوی عملی است که با اجرای مرحلهبهمرحلة آن میتوان پیوستگی و انسجام متنی را ارزیابی کرد. واقعیت این است که هر کدام از نظریهها نقاط قوتی دارند که در کنار یکدیگر میتوانند فرایند ارزیابی خوانشپذیری متن را بهبود بخشند. اما از آنجا که هدف از مطالعة فعلی، ارائة مدلی ساده و کاربردی (و نه نظری) است که بتوان آن را عملاً در فرایند تألیف متن به کار گرفت، تمامی نظریهها از این سهولت کاربردی برخوردار نیستند. با توجه به ارزیابیای که از مدلهای انسجام و پیوستگی متنی ارائه شد، به نظر میرسد مدل کینچ و وندایک (1978) دارای پتانسیل سازماندهی متن به سطح خرد و کلان باشد. همچنین اصل پیوستگی ارجاعی از مدل کینچ و وندایک (1978) و مدل پیشبرد آغازه (دانِش، 1974) مدلهایی مناسب و عملیاتی برای ایجاد پیوستگی در سطح خرد گفتمان هستند. شکل 4، نمای کلی انگارة پیشنهادی برای ارزیابی یا ایجاد پیوستگی در متن را ترسیم میکند.
شکل 4 انگارة پیشنهادی برای ارزیابی (یا تولید) پیوستگی در متن
این مدل ساختاری، مدلی بالا به پایین است و مراحل عمدة آن متشکل از چهار مرحله است:
1. بخشبندی موضوع/عنوان متن به زیربخشهای کلان مورد نظر/بحث.
2. تخصیص هر زیربخش کلان (با موضوع واحد) به یک یا چند پاراگراف.
3. پرورش یک ایدة خاص در هر پاراگراف که معمولاً بخش مهم ایده در جملة آغازگر پاراگراف قرار میگیرد.
4. برقراری ارتباط گزارهها/جملاتِ بعد از آغازگر با یکدیگر و با جملة آغازگر.
مراحل چهارگانة فوق، منطبق بر ساخت خرد و کلان یا همان سطح «مبنای متنی» مدل کینچ و وندایک است. بخش مبنای متنی که در میان دو بخش «مدل موقعیتی» و «سطح زبانی» قرار دارد، وظیفة تشکیل گزارهها، ارتباط آنها به واسطة ابزارهای انسجامبخشی و سازماندهی آنها در قالب پاراگرافها و ساختهای کلان متنی را بر عهده دارد. در مرحلة 4، وارد سطح خرد متن میشویم که در آن باید ارتباط گزارهها با یکدیگر به صورت منسجم برقرار باشد. انگارة مرکزی مرحلة 4، مدل ساختاری «پیشبرد آغازة» دانِش است که اصل «حفظ پیوستگی ارجاعی» کینچ و وندایک را به عنوان اصلی کلیدی در خود دارد.
آنچه در باب انگارة پیشنهادی در شکل 4 حائز اهمیت است این نکته است که این انگارة بالا به پایین را هم میتوان در تولید متن پیوسته و هم در ارزیابی آن به کار گرفت. هنگام تولید یک متن پیوسته، نقطة عزیمت، همان مفهوم و ایدة کلانی است که نویسندة متن در ذهن دارد و کل متن مدنظر وی حول آن شکل میگیرد. سپس مفهوم کلان در هر مرحله خردتر شده تا اینکه به گزارهها/جملات متن برسد. به هنگام ارزیابی پیوستگی متنی نیز همین فرایند طی میشود. در واقع هنگام ارزیابی پیوستگی در یک متن، ویراستار یا فرد تحلیلگر ابتدا با عنوان متن روبهرو میشود که کل متن حول آن میگردد. در مرحلة بعد باید به دنبال پاراگرافهایی بود که هر یک جنبهای از موضوع کلان متن را پرورش میدهد. در نهایت، تحلیلگر به دنبال نحوة ارتباط جملات با ایدة پرورشدادهشده در داخل هر پاراگراف است. به این ترتیب انگارة پیشنهادی هم در تولید و هم در ارزیابی پیوستگی متنی کاربرد خواهد داشت.
10. جمعبندی
در این مقاله به مرور و ارزیابی هفت نظریة انسجام و پیوستگی گفتمانی پرداخته شد. مدلهای هفتگانهای که مرور شدند مدلهایی کمابیش صوری برای تعیین میزان پیوستگی و/یا انسجام متن هستند. در مدل هلیدی و حسن، نشانگرهای صوری به سه دستة کلی ابزارهای انسجامبخشی واژگانی، دستوری و حروف ربط تقسیم شدند. در نظریة کینچ و وندایک، شاخصهایی مانند پیوستگی ارجاعی، تازگی وقوع و بسامد گزارهها عواملی تعیینکننده در حفظ پیوستگی متن شناخته شدند. این شاخصها در نظریة ساختار بلاغی در قالب رابطههایی تعریف شدند که اغلب در میان عناصری به نامهای هسته و وابسته در جمله برقرار میشدند و رابطة هسته و وابسته را با یکدیگر به صورت سلسلهمراتبی مشخص میکردند. نظریة کانونی، مدلی خطی از پیوستگی متنی ارائه میدهد و برقراری پیوستگی در متن را از منظر تداوم یا عدم تداوم عنصر کانونی گزارههای متوالی میکاود که میتوان مقادیری کمی به میزان این تداوم یا عدم تداوم اختصاص داد. تحلیل موضوعبنیاد نیز با ارائة یک پروسة ششمرحلهای، چارچوبی صوری برای ارزیابی پیوستگی متن در اختیار پژوهشگر قرار میدهد. در این مدل، واژهها و مفاهیم کلیدیِ به کاررفته در متن و میزان حرکت از یک مفهوم به مفاهیم دیگر نقش مهمی را ایفا میکنند. تحلیل معنایی پنهان، مدلی معنابنیاد و بافتمحور است که وقوع هر کلمه را در تمام بافتهایش در پیکرهای عظیم رصد کرده به این ترتیب قادر است روابط معنایی عمیق بین کلمه با کلمه، کلمه با متن، متن با متن و غیره را استخراج کند. این مدل نیز همانند بسیاری از مدلهای دیگری که پیش از این مرور شدند، قادر است میزان پیوستگی متنی را ارزیابی کند که مقداری بین یک و صفر است. هر چه این مقدار به یک نزدیکتر باشند، نشاندهنده ارتباط معنایی قوی و پیوستگی بالا خواهد بود. در نهایت، مدل پیشبرد آغازه با توجه به اینکه آغازهها در طول متن چگونه گسترش مییابند، سه گونة اصلی از روشهای آغازهسازی را ارائه میدهد.
نظریههایی که مرور شدند، اولویتهای متفاوتی در بررسی انسجام و پیوستگی متنی دارند. نظریة هلیدی و حسن تمرکز خود را بر انسجام متنی و ابزارهای برقراری آن در متن قرار میدهد. از منظر این نظریه به نظر میرسد انسجام متنی شرط لازم برای پیوستگی متنی است، هر چند شرط کافی محسوب نمیشود. در نظریة کینچ و وندایک، عموماً از لفظ پیوستگی استفاده شده است، اما به نظر میرسد معیارهای ارائهشده و فرمولهشده برای برقراری آن در متن، معیارهاییاند که با تعریف انسجام متنی همخوانی دارند؛ معیارهایی مانند پیوستگی ارجاعی، تازگی وقوع و بسامد گزارهای، همگی معیارهای واژگانی صوری برای برقراری ارتباط گزارهها در سطح ساختار خرد هستند. در این نظریه، در سطح ساختار کلان است که میتوان در آن پیوستگی متنی را در قالب بخشبندی متن به زیرعنوانها و پاراگرافها مورد ارزیابی قرار داد. در این میان، نظریة ساختار بلاغی، نظریهای برای ارزیابی پیوستگی در متن است. این نظریه که نظریهای فرایندمحور است، با تعیین عناصر هستهای و وابستهای و ساختار سلسلهمراتبی متن، گفتمان را به عناصر یا واحدهایی بخشبندی کرده و رابطة این واحدها با یکدیگر را بر اساس نقشی که در متن ایفا میکنند مشخص میکند. نظریة کانونی بر موضوع پیوستگی ارجاعی تمرکز دارد و آن را در قالب مفهوم عنصر کانونی تعریف میکند. در این نظریه، هر چند صحبت از پیوستگی متنی است، اما روش کمّی ردیابی تداوم یا عدم تداوم عنصر کانونی سطح تحلیل را تا سطح برقراری انسجام میان جملات متوالی پایین آورده است. از اینرو، به نظر میرسد معیار بررسی پیوستگی موردنظر در این نظریه، تا حدودی نقش ابزارهای انسجامبخشی را ایفا میکند. دو مدل موضوعبنیاد و تحلیل معنایی پنهان نیز بر ارزیابی پیوستگی متنی تمرکز دارند. مدل موضوعبنیاد اندکی ساختاریتر عمل میکند و میزان رخداد مفاهیم یا عناصر واژگانی در آن نقش محوری دارند. در حالی که مدل تحلیل معنایی پنهان قادر است روابط عمیق معنایی در متن را کشف کند و بافت کاربردی در این مدل برای استخراج روابط معنایی از اهمیت برخوردار است. تمرکز مدل پیشبرد آغازه آنگونه که در دانِش (۱974) تشریح شده، اغلب معطوف به حفظ پیوستگی متن است.
در این پژوهش همچنین خطوط اولیة مدلی از ارزیابی خوانشپذیری گفتمانی ترسیم شد. برای این منظور لازم بود از میان نظریههای مرورشده، مدلی جامع که سطوح خرد و کلان را مدنظر داشته باشد، پیشنهاد شود. از میان نظریههای بررسیشده، هیچ کدام را نمیتوان نظریهای تمام و کمال برای ارزیابی انسجام و خصوصاً پیوستگی متنی ارزیابی کرد. از اینرو، ضروری بود مدل پیشنهادی عناصر مهم برخی از مدلهای پیشگفته را به صورت تلفیقی در خود داشته باشد. از میان این نظریهها کمابیش در نظریة کینچ و وندایک انسجام و پیوستگی به ترتیب در قالب ساختار خرد و کلان بررسی شده است، از اینرو ساختار خرد و کلان مدل تلفیقی مبتنی بر مدل کینچ و وندایک قرار داده شد. مدل کینچ و وندایک، به لحاظ ساختاری و تقسیم متن به مؤلفههای خرد و کلان علاوه بر اینکه ساختار کلی پیوستگی متنی (و تا حدود کمی انسجام متنی) را در اختیار ما قرار میدهد، اسکلتبندی مناسبی برای مدل تلفیقی فراهم میکند. برای حفظ پیوستگی در سطح خرد گفتمان، به نظریهای نیاز بود که بهتر از نظریة کینچ و وندایک سازمان اطلاعی و پیوستگی میان گزارهها را تبیین کند. برای ساختاربندی پیوستگی در سطح خرد، از مدل «پیشبرد آغازة» دانِش استفاده شد که بر سه نوع پیشبرد آغازه یعنی خطی، ثابت و اشتقاقی مبتنی بود. تلفیق نظریههای وندایک و دانِش در قالب یک مدل پیشنهادی موجب شده است که این مدل علاوه بر اینکه پیوستگی متنی را در سطح خرد و کلان مدنظر داشته، فاقد پیچیدگیهای سایر مدلها در بررسی عملی انسجام متنی است.
در این پژوهش به ارائة مدلی مفهومی برای تولید متن خوانشپذیر در سطح گفتمان بسنده شد. یکی از کارهایی که میتوان در پژوهشهای آتی دنبال کرد این است که کارآمدی روانشناختی مدل پیشنهادی در زبان فارسی به صورت آزمایشگاهی سنجیده شود. مدلهای نظری بر روی کاغذ دارای اجزاء به ظاهر هماهنگیاند و تا زمانی که به محک آزمون درنیایند، نمیتوان کارایی آنها را سنجید. بیشک تحقیقاتی که به آزمایش میدانی مدلهای مفهومی مانند مدل پیشنهادی کنونی بپردازند پشتوانة تجربی مستحکمی را برای کاربست این مدلها فراهم میآورند.
* عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران (ramin.golshaie@gmail.com)
تاریخ دریافت: 18/7/1392 تاریخ پذیرش: 4/9/1392
[1] .readability
[2] .cohesion
[3]. coherence
[4]. collocation
[5] .propositions
[6]. macro-operators
[7]. text base
[8]. macro-propositions
[9]. referential coherence
[10]. inference
[11]. gap
[12]. Rhetorical Structure Theory
[13]. coherent
[14]. nucleus-satellite
[15]. multi-nuclear
[16]. Centering Theory
[17]. salience
[18]. local coherence
[19]. backward-looking center
[20]. topic-based
[21]. T-units
[22]. subscript
[23]. Plato’s problem
[24]. latent semantic analysis
[26]. theme progression
[27]. theme-rheme
[28]. Functional Sentence Perspective
[29]. Daneš, F.