نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
کتاب نگاهی تحلیلی به علم بیان نوشتۀ حسین آقاحسینی و محبوبه همتیان است (1394) که سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) آن را در 294 صفحه منتشر کرده است. این کتاب که به روایت ناشر «برای دانشجویان رشتۀ زبان و ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی بهعنوان منبع اصلی درس بلاغت 2 (بیان) به ارزش دو واحد تدوین شده است» (آقاحسینی و همتیان، 1394: چهار) از یک پیشگفتار و شش فصل فراهم آمده است. نگارندگان کوشیدهاند تا در این کتاب با بررسی تحلیلی آنچه تاکنون بهعنوان میراث بیانی به ما رسیده است با نگاهی به نویافتههای بلاغت، نقد ادبی و زبانشناسی اثری آموزشی را فراهم آورند. نقاط قوت این اثر را میتوان به شرح زیر برشمرد:
1. تألیف و تدوین کتاب بلاغی در هر سطحی در خور تقدیر و سپاس است، زیرا در حوزۀ کارهای دانشگاهی توجه به آن همواره اندک بوده است و شمار استادان دانشمندی که این حوزه را برای تدریس و تحقیق و تألیف بر میگزینند، هم اینک نیز اندک است؛ خصوصاً کتابی مانند این کتاب که صرفاً به دانش بیان بپردازد و نکتههای مطرح را از جوانب گوناگون بررسی کند.
2. مطالب و موضوعاتی که در کتاب آمده است در بیشتر موارد نشان از آن دارد که مؤلفان محترم از این دانش آگاهی داشته و در فهم و تدریس آن به مرحلۀ شناخت دست یافتهاند و به تعبیری (هادی، 1395: 2)، روایت خویش را از علم بیان بهدرستی عرضه کردهاند.
3. تأمل در پیشگفتار کتاب و فصلهای ششگانه نشان میدهد که نویسندگان با آثار مهم بلاغی و شعر و ادب فارسی بهکمال آشنایی داشته و در طرح موضوعات مختلف کوشیدهاند تا با نگاهی نقادانه که نشان از دقت و فهم روشن آنان دارد، موضوعات بیانی را طرح کنند و به تحلیل و بررسی آن بپردازند.
4. طرح نکتههای نو که رهاورد دانشهایی چون فلسفه و نقد ادبی است، نشان از کوشش مؤلفان دارد تا نشان دهند که در حد توان خویش به آشنایی دانشجویان با موضوعات جدید اهمیت میدهند و برای آن کوشیدهاند. علاوه بر این نشان دادهاند که این موضوعات در کنار ارکان اصلی دانش بیان ارزش طرح و تأمل داشته، تا چه حد با معیارهای بلاغت فارسی هماهنگی دارد و چگونه میتوان از آنها در بررسی متون ادب فارسی بهره برد.
5. نگاهی اجمالی به منابع کتاب نشان میدهد که مؤلفان علاوه بر مراجعه به کلیۀ آثار بلاغی قدیم و جدید با مطالعۀ آنچه میتواند به شناختی بهتر از بلاغت و فهم دقیقتر و امروزی آن کمک کند، کوشیدهاند تا کتابی فراهم آیند که برای دانشجویان و استادان ادب فارسی سودمند باشد.
6. کتاب نگاهی تحلیلی به علم بیان در مقایسه با آثار معاصری که در این حوزه نوشته شده است، از دقت و جامعیتی معقول بهرهمند است و میتواند برای همۀ خوانندگان سودمند باشد.
7. چاپ، صحافی، طرح جلد، قطع کتاب، صفحهپردازی و حروفنگاری کتاب در حد معقول، پسندیده و شایستۀ تحسین است و باید از «سمت» برای انتشار مطلوب اثر تشکر کرد.
در کنار این مزیتها که به بعضی از آن اشاره کردیم، وقتی کتاب دقیق خوانده شود، نکتههایی به چشم میخورد که توجه به آن و تلاش برای بازبینی و اصلاح آن، بر ارزش کتاب میافزاید. آنچه در پی خواهد آمد ترکیبی از نکتههای اصلاحی و استحسانی یا پرسشی است که امیدوارم از سوی مؤلفان دانشمند و بزرگوار به چشم دوستی و ارادت دیده شود و برای خوانندگان عزیز سودمند باشد.
بررسی فصلهای کتاب
● فصل اول کتاب کلیات نام دارد که حاوی نکتههای ارزشمندی در توضیح اقتضای حال است. این نکتهها در صفحههای 31 تا 35 آمده است، اما پیشنهاد میشود این نکتهها به صفحات اولیۀ فصل منتقل شود؛ زیرا، خواننده با دیدن عنوان فصل انتظار دارد که نگارندگان به نکتههایی بپردازند که با بلاغت مرتبط باشد و به آموزش آن کمک کند. اما وجود عناوینی چون «اساطیر یونان و روم» و «دوران جاهلیت» که در پی سخن از زبان شعر به میان میآید و به شرح و تفصیل تابع میکشد، ضروری نیست و نبودشان به کتاب انسجام بیشتری میبخشد.
● در فصل سوم (تشبیه) نگارندگان حدود 24 صفحه (101124) را به بیان سیر تشبیه از آغاز شعر فارسی تا روزگار ما میپردازند، در حالی که با همۀ ارزش و سودمندی آن، برای کتابی که در زمینۀ آموزش بلاغت نوشته میشود مناسب نیست. در واقع، خواننده این کتاب را میخواند تا تشبیه را بیاموزد و تا وقتی به طور کامل از آن فراغت نیافته است، ضرورتی ندارد که با سیر تشبیه در ساحت عقلی و حسی، آن هم در کل شعر فارسی آشنا شود. درست است که شفیعی کدکنی در کتاب ارزشمند صورخیال در شعر فارسی چنین کاری را آغاز کرده است (شفیعی کدکنی، 1370: 377)، اما مقصود وی در آن کتاب چیز دیگری است. افزون بر اینکه طرح این موضوع ارتباط مستقیمی با مباحث کتاب ندارد و اگر ضروری میبود باید برای صور خیال دیگر نظیر مجاز، استعاره و کنایه هم نوشته میشد. علاوه بر این، باید به تکرار مطالب، شواهد بسیار و گاه نامناسب، و نگارش بر اساس تداعی معانی در این بخش نیز اشاره کرد که بر حجم کتاب میافزاید و این برای خوانندۀ نکتهسنج دشوار میشود.
● در فصل چهارم سخن از استعارۀ مفهومی بهمیان میآید که ارمغان مطالعات جدید و دانشهای نوین است. در عین اعتراف به ارزشمندی این مطالب، تفصیل دوازده صفحهای این موضوع چندان ضروری نیست. این تلقی از استعاره با آنچه در بلاغت سنتی آمده است متفاوت است؛ نکتهای که نگارندگان محترم نیز به آن اذعان دارند. بهتر آن بود که این بحث کوتاهتر مطرح میشد و ارتباط آن با بلاغت سنتی بیشتر کاویده و مشخص میشد تا مجال طرح و آموزش آن در کلاسهای بلاغت ممکن میگردید.
● فصل ششم که کوتاهترین فصل کتاب است به نماد اختصاص یافته است. در این فصلِ ده صفحهای مؤلفان کوشیدهاند با مراجعه به منابع مختلف تعریفی روشن از نماد به دست دهند؛ اما متأسفانه خواننده از این تلاش بهرهای نمیبرد و در پایان نمیتواند به این پرسشها پاسخ دهد: نماد چیست؟ درکجا به کار میآید و رابطۀ آن با بلاغت سنتی چگونه تفسیر میشود؟
تأمل در مباحث کتاب
شیوۀ نگارش
کتابی که برای رشتۀ زبان و ادبیات فارسی نوشته میشود و نگارندگان آن استادان زبان و ادبیات فارسی هستند و سازمانی مانند «سمت» که به نشر کتابهای آموزشی میپردازد، انتظار خواننده را بهشدت بالا میبرد تا از کوچکترین لغزش نگارشی به سادگی نگذرد و زبان به پرسش بگشاید. نمونههایی اندک از این غفلتها، با اذعان به این که اصلاح این نکتهها باید از سوی ویراستار اثر صورت میگرفت، در کتاب دیده میشود:
● در صفحۀ 24 نوشتهاند: «از تعاریف ارائهشده برای بلاغت مطالبی است که جاحظ در کتاب البیان و التبیین از قول اقوام مختلف نقل کرده است»؛ مقصود از این جمله چیست؟ انتخاب «مطالب» بهعنوان نهاد و گذاشتن آن در میان جمله فهم جمله را دشوار و نامأنوس ساخته است. آیا بهتر نبود که نوشته میشد: جاحظ در البیان و التبیین تعاریف بلاغت را از اقوام گوناگون نقل کرده است.
● در صفحۀ 8 آمده است: «سخن هم بهدلیل کلام ملفوظ هم بهسبب استفادۀ هنرمندانه و ماهرانه از آن یکی از رازناکترین اسرار هستی است»؛ مقصود از «هم بهدلیل کلام ملفوظ» چیست؟
● در صفحۀ 201 بعد از آنکه ارکان استعاره میآید، برای توضیح انواع استعارۀ مصرحه این طبقهبندی بیان میشود:
1. استعارۀ مصرحۀ مجرده = مستعارٌمنه + ملائمات مستعارٌله
2. استعارۀ مصرحۀ مرشحه = مستعارمنه + ملائمات مستعارٌمنه
3. استعارۀ مصرحۀ مطلقه= مستعارٌمنه + ملائمات مستعارٌله + ملائمات مستعارٌمنه
مستعارٌمنه (بدون ملائمات مستعارٌله و مستعارٌمنه)
این زبان، که در تمام فصل استعاره پی گرفته میشود، این پرسش را برای خواننده بهوجود میآورد که این کتاب در زبان نگارش با کتاب معالمالبلاغه (رجایی، 1392) چه فرقی دارد؟ دشواری کار وقتی بیشتر میشود که توجه کنیم هر بار که خواننده این کلمات را میخواند باید به یاد بیاورد که مستعارٌله مشبه و مستعارٌمنه مشبهبه است. نمونۀ اعلای این دشوارنویسی را در صفحۀ 204 میتوان دید که توضیح استعارۀ مصرحۀ مرشحه با بیتی از خاقانی هم آراسته میشود.
● نقل آیات قرآن، احادیث، عبارتها و شعرهای عربی در یک کتاب فارسی باید با ملاحظاتی همراه باشد و نیز باید جملهها حرکتگذاری و ترجمه شوند؛ کاری که نگارندگان گاهی از آن چشم پوشیدهاند. نمونهای از این جملات را که نه حرکتگذاری شدهاند و نه ترجمهای دارند در صفحات 47، 49، 63، 64، 71، 146، 175، 186، 215 و 220 میتوان دید.
تدوین نامناسب
● در صفحۀ 9 آمده است: «در همۀ علوم از علوم تجربی گرفته تا علوم عقلی و انسانی همۀ واژگان و ترکیبات بهصورت وضعی و قراردادی است که به قول منطقیها دلالت مطابقه و به قول بلاغیون حقیقت است». پرسش نخست اینکه مگر ترکیب غیر از واژه است؟ تمام ترکیبات زبان از واژهها ساخته میشود و پرسش دیگر اینکه طرح این دو اصطلاح « دلالت و حقیقت» که قرار است در صفحات 37 و 39 توضیح داده شوند، صلاح است که در اینجا بیایند یا خیر؟
● در صفحۀ 165 مؤلف در پایان سخن از تشبیه چیستانی بهناگاه به ارتباط این نوع تشبیه با استعاره میپردازد و بدون توجه به اینکه خواننده هنوز استعاره را نمیشناسد، ارکان آن را نمیداند و از انواع گوناگونش بیخبر است، میگوید: «نکتۀ دیگری که باید به آن توجه کرد، این است که در استعارۀ مصرحه، مستعارٌله (مشبه) محذوف و مستعارٌمنه
(مشبهبه) ذکر میشود».
● در صفحۀ 223 در توضیح استعارۀ مرکب یا مجاز مرکب بالکنایه آمده است: «برای روشن شدن این تعریف ابتدا به کنایه در فعل اشارهای میشود و سپس تفاوت آن با مجاز مرکب بیان میشود ... » و در ادامه دو صفحۀ کامل به بحث درخصوص کنایه و مجاز مرکب اختصاص مییابد. این در حالی است که موضوع کنایه هنوز در این کتاب مطرح نشده است و تعریف و توضیحش از صفحۀ 257، یعنی حدود 30 صفحۀ بعد، آغاز میشود.
● در صفحۀ 265 آمده است: «یکی از انواع کنایه در زبان فارسی کنایه از اسم یا موصوف است. در این کنایه یکی از صفات موصوف را به جای اسم او بهکار میبرند ... کنایههایی مانند مرغ سلیمان (هدهد)، سبزپوشان فلک یا خرقهپوشان فلک (فرشتگان)، شاه ترکان (افراسیاب)، روئینتن (اسفندیار) و تاجبخش (رستم)». طرح این نکته در حالی صورت میگیرد که این نوع کنایه در صفحۀ 273 توضیح داده شده است و خواننده انتظار ندارد ذیل یکی از دلیلهای کنایه (شهرت، عظمت و بزرگی)، این تعریف بیاید.
تکرار مطالب
● در صفحۀ 18 آمده است که «ابن سنان خَفاجی از عالمان قرن پنجم نیز با نقل برخی ازهمین تعاریف کتاب خود سرّالفصاحه را بر مبنای تبیین تفاوت بین فصاحت و بلاغت تألیف کرده است» و دوباره در صفحۀ 22 آمده که: «اولین بار ابنسنان در کتاب سرالفصاحه بین دو اصطلاح فصاحت و بلاغت مرزبندی کرده و قائل به تفاوت بین این دو شده است» و نیز در صفحۀ 24 آمده است: «از دیگر صاحبنظرانی که در عرصۀ بلاغت سنتی دیدگاههای ارزشمندی ارائه کردهاند، ابنسنان خفاجی، شاعر و ادیب قرن پنجم را میتوان نام برد. وی کتاب سرّالفصاحۀ خود را بر مبنای تبیین تفاوت بین فصاحت و بلاغت تألیف کرده است».
● در صفحۀ 18 آمده: «عبدالقاهر جرجانی از علمای معروف قرن پنجم است. وی بهسبب دیدگاههای خاصش در زمینۀ مباحث بلاغی و ... پایهگذار دو علم معانی و بیان بهشمار میآید» و مجدداً در صفحۀ 25 آمده: «ازجمله علمای برجستۀ بلاغت در قرن پنجم عبدالقاهر جرجانی است. وی را پایهگذار دو علم معانی و بیان دانستهاند». تکرار یک نکته در صفحاتی که به هم نزدیک و در یک فصل کتاب آمدهاند، این دغدغه را بهوجود میآورد که نگارندگان در نگارش و تدوین اثر دقت لازم را بهکار نبردهاند.
● در صفحۀ 136 بیت: «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس» که بهعنوان تشبیه مرکب مورد بحث واقع شده و بار دیگر، در صفحۀ 169 برای توضیح وجهشبه تخیلی بهکار رفته و تکراری است. این کار به خودی خود منعی ندارد؛ اما در بلاغت که مثال کلید راهگشای آموزش است، انتخاب مثال جدید و توضیح آن یادگیری را بر خواننده آسانتر و متن را شیرینتر میسازد.
● همچنین در صفحۀ 134 بیت: «عمر برف است و آفتاب تموز ... » که در صفحۀ 171 تکرار شده است.
● در صفحۀ 193 آمده: «البته تشبیه یار به جان در شعر فارسی فراوان دیده میشود. مثلاً در دو بیت زیر، سعدی به طور مضمر دوست را جان و خود را در فراق او صورت بیجان نامیده است: بار دگر گر به سرکوی دوست/ بگذری ای پیک نسیم صبا ... .» این دو بیت پیش از این در صفحۀ 149 آمده است؛ آموزشیتر این بود که به بیتهایی با تشبیه آشکار اشاره و از تکرار این دو بیت پرهیز میشد.
استنباطهای عجیب
● در صفحۀ 13 هنگام سخن درخصوص تابعه در شعر فارسی چنین آمده است: «در هر حال کم کم تابعه در شعر فارسی رنگ و بوی خویش را از دست داد و جای خویش را به معشوق یا دلدار سپرد. قافیه اندیشم و دلدار من ... ». گمان کنم در این بیت مثنوی دلدار روایتگر شعر نیست؛ بلکه گلهمند از آن است که چرا مولوی به جای اندیشیدن به او به قافیه یا به شاعری اندیشیده است. در ادامه نیز در همین صفحه به تعبیراتی نظیر هاتف، سروشِ عالم غیب و سلطان ازل در شعر حافظ اشاره میشود و گویا اینها نیز جانشین تابعه تلقی میشوند. اینها نیز ربطی به تابعه ندارند. تابعه باوری کهن است، در حالی که سروش و هاتف برخاسته از تفکر دینی و عرفانی و سلطان ازل نیز، خداوند است.
● در صفحۀ 14 با استناد به شعر اخوان ثالث آمده است: «اخوان نیز به وجود تابعه در تلقین شعر خویش اشاره میکند». بیشک اخوان میخواسته است بگوید که از این باور کهن اطلاع دارد، نه به آن باور دارد و این نکتهای است که در نگارش کتاب توجهی به آن نشده است.
● در صفحۀ 15 در بیان تاریخچۀ علوم بلاغی آوردهاند: «احتمال دارد که از خلق نخستین کلام ادبی و به نظم درآوردن نخستین شعر، دانشی نیز برای سنجش رسایی و شیوایی آن و تعیین کلام برتر تدوین و خلق شده باشد». بیان چنین احتمالی عقلاً پذیرفتنی نیست؛ قاعدتاً در علومی که بر بنیاد سایر علوم بنا میشوند، همزمانی معنی ندارد. به یقین، میتوان گفت سالها بعد از پیدایی شعر و شاعری و ادب و ادبورزی، کسانی به تفاوتهای آن با سخن عادی پی برده و در بیانِ آن به تفاوتها و تدوین و طبقهبندی آن کوشیدهاند که نتایج تلاش آنان پدیدآورندۀ بلاغت و بنیادهای آن است.
لغزشها
اساس آموزش بلاغت بر دو چیز است: با مثال آموخته و با تمرین در ذهنها ماندگار میشود (هادی، 1383: 1). بنابراین، مثالهایی که برای آموزش انتخاب میشوند تا در کتابی مانند نگاهی تحلیلی به علم بیان بیایند، باید از جهات مختلف مورد بررسی و دقت قرارگیرند تا مبادا اشتباهی در انتخاب یا شرح آنها صورت گرفته باشد؛ موضوعی که گاه در کتاب مورد نقد آنچنان که باید و شاید رعایت نشده است. نمونهای از این مثالها را ذکر میکنیم:
● در صفحۀ 42 در توضیح قرینۀ معنوی آمده است که «مثلاً وقتی از دور دوستتان را سوار بر دوچرخه میبینید که میآید و میگویید: او سوار بر رخش میآید، درحقیقت دو مجاز بهکار بردهاید؛ زیرا اولاً میبینید که او سوار بر دوچرخه است نه اسب و ثانیاً میدانید که رخش اسب خاص رستم است که اینجا در معنی مطلق اسب بهکار بردهاید». حال این پرسش مطرح است که چرا دو مجاز به کار رفته است؟ اگر کسی بگوید که ما دوچرخه را به رخش (اسب رستم) مانند کرده و به جای آن بهکار بردهایم، سخن نادرستی گفته است؟ اگر میتوان دوچرخه را به اسب مانند کرد، تشبیه آن به رخش نیز منعی ندارد و دریافتِ جمله را هم آسانتر و اغراقش را نیز بیشتر میکند.
● در صفحۀ 47 برای مثال مجاز به علاقه جزئیت آوردهاند: بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت / بیاید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی)؛ آنگاه ماهها را مجاز دانستهاند، در حالی که اینها کنایه از گذر عمرند و در معنای حقیقی هم میتوانند معنی شوند.
این اشتباه در بیتهای بعد: حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود ... و لاتفعل و افعل نکند چندین سود ... هم تکرار میشود؛ زیرا هم مفاعیل و فاعلات و هم لاتفعل و افعل میتوانند در معنای حقیقی هم فهمیده شوند و کنایه هستند. همین اشتباه بار دیگر در صفحۀ 52، بیت: نه از لات و عزی بر آورد گرد / که تورات و انجیل منسوخ کرد (سعدی) و در صفحۀ 53، بیت: من و تو غافلیم و ماه و خورشید ... (منوچهری) تکرار شده است. لات و عزی، تورات و انجیل، من و تو همه در معنای حقیقی بهکار رفتهاند و نمیتوانند مجاز باشند؛ بلکه همه کنایه هستند.
● در صفحۀ 54 در بیت: به هارون ما داد موسی قرآن را / نبوده است دستی بر آن سامری را؛ هارون و موسی و سامری را مجاز از حضرت علی (ع)، پیامبر(ص) و دشمن ایشان دانستهاند و این را به نقل از کتاب معانی و بیان جهانبخش نوروزی آوردهاند؛ در حالی که میتوان به زبانی سادهتر هر سه را استعاره دانست. باید بیفزاییم که «ما» نیز بهنادرست «تا» نوشته شده است (ناصرخسرو، 1357 :143).
● در صفحۀ 55 برای علاقۀ ملازمت این بیت برای مثال نقل شده است: هوا را همه باد و باران گرفت / ز باران همه بحر طوفان گرفت: باران را مجاز از ابر دانستهاند؛ در حالی که میتوان باران را به معنای حقیقی گرفت و مصراع را چنین معنی کرد: باد و باران هوا را پر کرده بود. این ایراد بر مثالی که از شعر نیما انتخاب شده، نیز وارد است: «و بر فراز دشت باران است باران عجیبی».
● در صفحۀ 64 از علاقۀ اطلاق و تقیید سخن به میان آمده و برای مثال به بیت حافظ اشاره شده است که: گرمسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پس امروز بود فردایی. آنگاه در این بیت امروز و فردا را مجاز از دنیا و قیامت دانستهاند؛ در حالی که بهتر آن است که علاقۀ آن را عام به خاص بدانیم که برای فارسیزبانان مأنوستر و مقبولتر است.
● در صفحۀ 80 آمده: «وجهشبه مهمترین رکن تشبیه است». این سخن جای تأمل جدی دارد، اول بدین علت که وجهشبه از خود استقلالی ندارد و همۀ وجودش وابسته به مشبهٌبه است و دوم آنکه اگر وجهشبه میتوانست اینقدر مهم باشد هرگز نمیشد آن را از ساختمان تشبیه حذف کرد. مهمترین رکن تشبیه برای ساخت تشبیه و فهم آن بیشک مشبهُبه است. بلاغیون دیگر نیز بدین نکته تصریح کردهاند: «پایۀ برترین، مانسته (مشبهبه) است» (کزازی، 1368: 41).
● در صفحۀ 88 در توضیح وجهشبهِ این بیت از سعدی: هر که را گم شده است یوسف دل / گو ببین در چه زنخدانش. در واقع، «دل به یوسف تشبیه شده است و وجهشبه آن زیبایی است». اندکی دقت در خواندن مصراع اول نشان میدهد که وجهشبه گم شدن است: هرکه را دل مانند یوسف گم شده است.
● در صفحۀ 97 در بیت: آیینۀ سکندر جام می است بنگر/ تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا؛ نگارندگان آیینۀ اسکندر را مشبه و جام می را مشبهبه دانستهاند که بی هیچ تردیدی اشتباه است و برعکس نامگذاری شده است.
● در صفحۀ 134 برای توضیح تشبیه مرکب این مثال آمده است: بلم آرام چون قویی سبکبار / به نرمی بر سر کارون همی رفت؛ نگارندگان در توضیح نوشتهاند: «گاهی در طرفین تشبیه مرکب، بخشی از تشبیه مشترک است». پرسشی که برای خواننده پیش میآید این است که مگر در تشبیه مرکب نباید دو جزء مختلف با هم ترکیب شوند و از ترکیب آنها مشبه و مشبهبه پدید آید؟ در این مثال، چنانکه آمده است: جزء دوم یعنی بر سر کارون رفتن یکی است و این با اصل تعریف تشبیه تناقض دارد؛ زیرا نمیتوان یک چیز را به خودش مانند کرد. باید این تشبیه را یک تشبیه مفرد بدانیم که در آن بلم (مشبه)؛ قو(مشبهبه) و به نرمی برسرکارون رفتن (وجه شبه) است.
در همین صفحه، این بیت از گلستان(سعدی، 1368: 52) آمده است: عمر برف است و آفتاب تموز / اندکی ماند و خواجه غره هنوز. با وجود توضیحی که در پایان صفحۀ 135 دربارۀ همین مثال آمده و تفسیر و تأویل بیت به اینکه عمر در برابر حوادث مثل برف در مقابل آفتاب است، باید افزود که این تشبیه مفرد به مرکب است و عمر درگذر خویش به حادثهای نیاز ندارد.
● در صفحۀ 136 بیت: بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس؛ تشبیه مرکب دانسته شده: «اگرچه بخشی از مشبهٌبه در جمله نیامده، اما اصل تشبیه چنین است: گذر عمر در ظرف روزگار و زمان مانند گذر آب در جوی است». البته، نیازی به این همه تأویل نیست؛ زیرا عمر گذرنده است و آب هم، ذات این دو گذرایی و ناپایداری است. بهتر آن نیست که عمر را استعاره از آب بنگاریم همراه با نوعآوری حافظانه که خلاف انتظار همه آب را به عمر مانند کرده و بعد مشبهٌبه را به جای مشبه نهاده است؟
● در صفحۀ 154 تشبیه معکوس یا عکس و یا مقلوب یک نوع تلقی شده است و در حالی که تشبیه عکس میتواند بدون سابقه در زبان خلق شود؛ زیرا با جابهجا کردن طرفین یک تشبیه ساخته میشود و حاصل آن دو تشبیه است (رادویانی، 1380: 156)؛
در حالی که در تشبیه قلب جای مشبه و مشبهٌبه عوض میشود و به شکلی خلاف انتظار اهل زبان بهکار میرود.
● در صفحۀ 173 دو بیت از مقدمۀ گلستان نقل شده است: امید هست که روی ملال در نکشد / ازین سخن که گلستان نه جای دلتنگی است؛ علیالخصوص که دیباچۀ همایونش / به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگی است. «در این بیت نیز گلستان در دو معنی بهکار رفته و دارای اشتراک لفظی است؛ اما وجهشبه بهشمار نمی رود». پرسش این است که آیا در این بیت تشبیهی وجود دارد؟ گمان کنم چنین نباشد.
● در صفحۀ 176 در توضیح زاویۀ تشبیه این بیت نقل شده است: یا ز دیده ستاره میبارم/ یا به دیده ستاره میشمرم. نگارندگان ستارۀ مصراع اول را توضیح میدهند و آن را قطرههای اشک معرفی میکنند. این سخنان درست است، اما در این بیت اصلاً تشبیهی وجود ندارد. ستاره استعارۀ مصرحه است که در معنای حقیقی بهکار نرفته است.
● در صفحۀ 191 بیتی از وحشی بافقی برای مثالِِ استعاره نقل شده است تا نشان داده شود که نبود قرینه شناخت استعاره را دشوار میسازد یا خواننده را به اشتباه میاندازد. انتخاب مثال، درست انجام نشده است؛ زیرا این بیت با بیت پیشین ارتباط معنایی دارد، به گونهای که بدون توجه به بیت پیشین معنای بیت پسین نامعلوم خواهد بود.
دو بیت دیگر را با هم بخوانیم: زبان بسیار سر بر باد داده است / زبانسر را عدوی خانهزاد است؛ عدوی خانه خنجر تیز کرده / تن از خصم برون پرهیز کرده. اکنون با نگاهی اجمالی به دو بیت معلوم میشود که اصلاً استعارهای در کار نیست. عدوی خانه مشبهبهی است که مشبه آن ( زبان ) در بیت قبل آمده است.
● در صفحۀ 199 ذیل استعارۀ مصرحه آمده: «آوردن مشبهبه بدون ذکر ملائمات مشبه و مشبهٌبه است؛ یعنی مستعارمنه هیچ گونه ملائمی همراه ندارد. این نوع استعاره کمیاب و حتی در کلام مکتوب نایاب است». برای روشن شدن موضوع به این مثال توجه کنید: به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن/ که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد». آنچه اینجا آمده همان استعارۀ مطلقه است که نویسندگان در صفحۀ 207 به طرح و نقد آن پرداختهاند؛ پس نباید بی هیچ مقدمهای اینجا میآمد. نکتۀ دوم اینکه بیتی که نقل شده است اصلاً استعارهای ندارد. نگارندگان نوشتهاند فتراک استعاره از زلف است (ص 200). در هیچ شرحی از حافظ تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد کسی فتراک را استعاره از زلف ندانسته است (برای مثال، نک: حمیدیان، 1394: 3/1839).
● در صفحۀ 201 آمده است: «استعارۀ مکنیه را معمولاً به همین گونه یعنی با مضافٌالیه مَکنیه» میآورند. نگارنده معتقد است واژۀ مکنیه «صفت» است هم در
فارسی و هم در عربی.
● در صفحۀ 214 در توضیح اضافۀ اقترانی بیتی از سعدی نقل شده است: بکن پنبۀ غفلت از گوش هوش ... «گوش را به چیزی تشبیه نکرده که مثلاً هوش داشته باشد؛ بلکه پنبه از گوش بیرون آوردن به صورت کنایی بهکار رفته است و هوش صفتی برای گوش است یعنی گوش همراه هوش». باید پرسید هوش چگونه صفتی است؟ علاوه بر این، بیشک گوش هوش استعارۀ مکنیه است؛ زیرا بارِ معنی بر مضافالیه است و بدون تشبیه، تصور معنی درست ممکن نمینماید. هوش به انسانی مانند شده است که گوش دارد. آنگاه سعدی از خواننده میخواهد که غفلت را که چونان پنبهای است از گوش جان خود برکند و سخن او را به جان بشنود وگرنه با گوشِ سر بشنود که پیش از این هم شنیده است.
● در صفحۀ 271 آمده: «اگر شاخصۀ اصلی کنایه را جواز ارادۀ معنی حقیقی بدانیم و قرینۀ صارفه را شاخصۀ اصلی مجاز و استعاره، و با همین معیارها به سراغ کنایه و استعارۀ تمثیلیه یا استعارۀ مرکب برویم، درمییابیم که برخی از آنچه را که در کتابهای بلاغی استعارۀ مرکب دانستهاند، درست بهنظر نمیرسد: آب در هاون کوبیدن، آب در غربال کردن، تخم در شورهزار افکندن، خشت به دریا زدن و مثالهایی از این قبیل را باید کنایه نامید». نکتهای که باید در اصلاح این سخن افزود اینکه این گونه جملات زمانی که در زبان خلق میشوند، کنایهاند؛ اما زمانی که گویندهای آنها را بهکار میبرد، استعارۀ تمثیلیه میسازد. برای مثال، وقتی کسی خطاب به دوستی میگوید: تو آب در هاون میکوبی، بیشک کار بیهودۀ او را «به آب در هاون کوبیدن» مانند میکند. کاربرد تنهای مشبهٌبه یک استعاره است که در قالب جمله بیان میشود؛ همان که استعارۀ مرکب یا تمثیلیه خوانده میشود.
● در صفحۀ 273 در توضیح کنایه از موصوف (ذات یا اسم) آمده است: «گاهی در متون ادبی و حتی زبان تخاطب، به جای اینکه موصوف را ذکر کنند، صفتی از صفات او را که خاص اوست، بهکار میبرند. شنونده نیز از طریق این صفت پی به موصوف خواهد برد: سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل / شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی». دقت در این مثال نشان میدهد که این عبارت ترکیبی اضافی است و اصلاً صفتی در میان نیست. بیشتر نمونههای این کنایه اسماند نه صفت و قطعاً باید تعریف را به این طریق اصلاح کرد: کنایه موصوف اسمی است به جای بدل آن یا صفتی است به جای اسم که در معنای حقیقی هم درست است.
شاعرانهنویسی و تداعی معانی
کتاب آموزشی و درسی باید هدف آموزش موضوعی باشد که پذیرفته است و نویسنده باید از افتادن در ورطۀ شاعرانگی یا تداعی معانی بپرهیزد. نویسندگان گاه بدین نکته توجه نکرده و مطالبی را طرح کردهاند که جایشان اینجا نیست. به نمونههایی زیر توجه کنید:
● ذیل بیت «به لا قامت لات بشکست خورد/ به اعزاز دین آب عزی ببرد» آمده: اما نکتۀ مهم این است که وقتی لفظ «لا» در کنار لات قرار میگیرد در صورت حذف حرف «ت» هر دو شبیه هم میشود؛ یعنی اضافۀ آنها حذف میشود و این خود یادآور «التوحید اسقاط الاضافات» است. با فرض اینکه این نکتهسنجیها، شیرین و شاعرانه هم باشد و محلی از اعراب هم داشته باشد، جایش در کتاب بلاغت نیست.
● در صفحۀ 75 با بیان بیتی از رابعه بنت کعب که در آن عشق به دریایی کرانه ناپدید تشبیه شده است، باب تداعی معانی گشوده میشود و نویسندگان به نقل پنج بیت از سعدی و حافظ و مولوی دربارۀ عشق میپردازند. بیتهایی که در سه تای آنها نشانی از تشبیه نیست.
● در صفحۀ 86 هنگام سخن از تشبیه بلیغ آمده است: «البته قدما گاهی به تشبیه بلیغ استعاره گفتهاند». سپس نگارندگان به نقد این گفته میپردازند. جالب آنکه در ادامه و در آغاز صفحۀ 87 به ادبیات انگلیسی روی میآورند و با حدود نقل نیم صفحه از فرهنگ اصطلاحات ادبی ابرامز (Abrams, 2012) به توضیحاتی میپردازند که برای خوانندۀ فارسیزبان اندک فایدهای هم ندارد.
● در صفحۀ 126 و 127 هنگام سخن ازتشبیه وهمی چنین آمده است: «چنانکه گفته شد چه تشبیهات خیالی و چه تشبیهات وهمی، همه اموری است که اگرچه در عالم خارج وجود ندارد؛ اما همیشه از اینها یک تصویر در ذهن انسان شکل میگیرد و هرچه بتوان در ذهن تصور کرد به قول قشیری «صورت را بدو راه بود». استناد به قول قشیری در کتابی بلاغی چه ضرورتی دارد؟ در پایان همین صفحه نیز 7 بیت دربارۀ عنقا نقل میشود که ربطی به تشبیه ندارد.
● در صفحۀ 129 برای توضیح تشبیه مقید آمده است: «نسبت مفرد مقید به مفرد از نسب اربع عموم و خصوص مطلق است». پرسش سادهای که بهنظر میرسد اینکه اگر کسی منطق و نسبتهای چهارگانه را نداند با دیدن این جمله چه باید بکند؟ درست است که تفتازانی، شارح بزرگ، کلام و منطق و بلاغت میداند؛ اما انسان امروزی یکی از اینها را هم خوب بداند شاهکار کرده است. استفاده از تعبیرات منطقی در ادامۀ بحث نیز ادامه مییابد و این بیشک کمکی به آموزش بهتر نخواهد کرد.
● در صفحۀ 145 پس از نقل بیت سعدی: تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت
افتد ... آورده است: «این بیت یادآور آیات 75 تا 79 سورۀ انعام است و ... ». خواننده حق دارد که بپرسد این نکته چه ربطی به آموزش تشبیه تفضیل دارد؟ نگارندگان در صفحۀ 175 بار دیگر با تکرار همین بیت به نقل آیۀ «و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» (الرحمن /55/ 27) پرداختهاند که باز هم به موضوع ربطی ندارد.
● در صفحۀ 150 آمده است: «گاهی ممکن است تشبیه مضمر خود نوعی ایهام داشته باشد؛ یعنی چند مشبه برای یک مشبهبه ذکر شود و خواننده نداند منظور شاعر کدام است و همۀ موارد هم به نوعی درست باشد: در گلستان ارم دوش که از لطف هوا / زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت؛ گفتم ای مسند جم جام جهانبینت کو / گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت». نگارندگان در توضیح این بیت نزدیک به یک صفحه مینگارند که جدای از درستی و نادرستی آن سودی برای خواننده ندارد و کتاب بلاغی جای شرح شعر حافظ و حتی توضیح ایهام نیست.
● در صفحۀ 151 از تشبیهی سخن میرود با نام تشبیه طنز: «تشبیه طنز بر سه نوع است: تشبیه تذییل/ تشبیهاتی که اساس آنها بر طنز است مثل داستان موش و گربه/ تشبیهاتی که به قول سکاکی عکس وجهشبه در آن مد نظر است». در این جا مقصود از طنز چیست؟ تا تشبیه آن معلوم شود. چنانکه نگارندگان نیز اشاره کردهاند برای این نوع، مثالِ چندانی یافت نمیشود، جز دو مثال از شاعرانی بینام و نشان که در کتابهای بلاغی پیشین آمده است. نمونههایی هم که نگارندگان از شعر عبید، فردوسی و سعدی نقل کردهاند حتی اگر به قصد طنز ساخته شده باشند تشبیه طنز نیستند؛ غرضشان از تشبیه، طنز است و میتوان آن را ذیل همان انواع پیشین طبقهبندی کرد؛ بهخصوص که در بعضی از این بیتها اصلاً طنزی در کار نیست. وقتی سعدی میگوید: گربه شیر است در گرفتن موش / لیک موش است در مصاف پلنگ؛ کجا سخنی جدیتر از این میتوان گفت؟ نقل این موارد تنها بر حجم کتاب میافزاید و خواننده را سردرگم میکند. این نوع تشبیه و انواع سهگانۀ آن بار دیگر در فصل استعاره صفحۀ 229 عیناً تکرار میشود.
نابسامانی در ارجاع
ارجاع نشانۀ کوشش و دقت و انصاف هر مؤلفی است تا خواننده را به سرچشمۀ آنچه خود خوانده است، رهنمون سازد. اتخاذ روشی همسان در ارجاع این دستیابی را آسان و شیرین میسازد. در کتاب نگاهی تحلیلی به علم بیان در عین تلاش برای ارجاع، گاه لغزشهایی کوچک دیده میشود:
● در صفحۀ 54 حدیث «أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبیّ بعدی» را نقل کردهاند، بیآنکه به منبعی اشاره شود.
● در صفحۀ 181 بیت حافظ نقل شده است: شیدا از آن شدم که نگارم ... اما شاعرِ آن از قلم افتاده است.
کمتوجهی یا بیتوجهی
● در صفحۀ 100 برای توضیح حذف وجهشبه این بیت نقل شده است: ای چشمهای تو توحید ... که شاعر آن نامعلوم است و این برای کتابی در این سطح چندان پسندیده نیست.
● نگارندگان در صفحۀ 127 در بحث از عنقا به شعری از قادری یزدی و در صفحۀ 134 در توضیح تشبیه مرکب به بیتی از شاعری به نام «شانی تکو» استناد کردهاند. همچنین در صفحۀ 176 برای توضیح تشبیه بعید به بیتی از نصرالله مردانی استناد جستهاند: بگو به یوسف اندیشه ای پیمبر دل ... . در صفحۀ 206 نیز برای بیان استعارۀ مرشحه بیتی دیگر از مرحوم مردانی شاهد مدعاست: سمند صاعقه زین کن ... و عجیبتر اینکه این بیت در صفحۀ 232 بار دیگر تکرار شده است. نگارندگان در صفحۀ 268 نیز بیتی از شاعری به نام مهجور نقل کردهاند. به گمان نگارنده این شاعران جایگاه و منزلت چندانی در شعر فارسی ندارند که سرودۀ آنها شواهدی مناسب برای کتابی بلاغی در چنین سطحی باشد و شایسته آن است که در چاپهای بعد اصلاح شود.
● نگارندگان اثر در صفحۀ 259 آوردهاند که در یکی از شروح مطول آمده است: «بدان که در کنایه چهار مذهب است:
1. ذکر ملزوم و انتقال به لازم،
2. ذکر لازم و انتقال به ملزوم،
3. ذکر ملزوم و ارادۀ لازم،
4. ذکر لازم و ارادۀ ملزوم.
... فرق بین دو قسم اول ( 1 و 2) و دو قسم دیگر ( 3 و 4) این است که در دو قسم اول ذکر مربوط به متکلم است و انتقال مربوط به سامع و در دو قسم دیگر ذکر و اراده هر دو راجع به متکلم است». پرسش این است که این نقل دشوار که از کتاب مفصل (هاشمی خراسانی، 1372: 228) برگزیده شده است، چه کمکی به آموزش کنایه میکند؟ نقلی که هیچ توضیحی در پی ندارد.
بحث و نتیجهگیری
کتاب نگاهی تحلیلی به علم بیان که به قلم آقاحسینی و همتیان نگاشته و از سوی سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) منتشر شده است، کتابی سودمند برای آموزشهای بلاغت در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی و تمام علاقهمندان این حوزه است. کتاب نشاندهندۀ دانش، تجربه، پژوهش و سختکوشی مؤلفان است که حاصل سالها تلاش خویش را به پیشگاه اهل فرهنگ و ادب تقدیم کردهاند. کتاب با همۀ ارزشهایی که در مقایسه با دیگر آثار دارد، نیازمند بازنگری دوباره است؛ در این کتاب گاه با تکرار، زیادهنویسی، استنباطهای عجیب و بیتوجهی مواجه میشویم. در توضیح مباحث، انتخاب مثالها و توضیحات آنها نیز لغزشهایی وجود دارد. علاوه بر اینها نگارش، ویرایش و ارجاع مطالب نیز در مواردی اندک نیازمند بازبینی است.
نکتههایی که به تفصیل در این مقاله بررسی شدهاند؛ امیدواریم خدمتی اندک به ساحت دانش و عرض ارادتی به پیشگاه مؤلفان و ناشر و تمام کسانی باشد که این کتاب را خواندهاند یا میخوانند.