بررسی و نقد کتاب نظام آوایی زبان فارسی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار دانشگاه بین المللی امام خمینی

چکیده

مقالۀ حاضر به معرفی، بررسی و نقد کتاب نظام آوایی زبان فارسی، تألیف محمود بی‌جن‌خان می‌پردازد. کتاب اثری ارزشمند در حوزۀ آواشناسی و واج‌شناسی زبان فارسی است و امتیازات و نوآوری‌های فراوان و ساختار منسجمی دارد. مؤلف در فصل اول، مسئلۀ بازشناسی شنیداری گفتارِ پیوستۀ فارسی را ـ که موضوع اصلی تحقیق است ـ برگزیده و در فصل‌های بعد تلاش کرده است بر اساس روش‌شناسی آزمایشگاهی به سؤال اصلی تحقیق پاسخ دهد. کتاب از نظر محتوا نیز اثری در خورِ تقدیر است. مؤلف مبانی نظری آواشناسی آکوستیکی و انگاره‌های نظری بازشناسی گفتار را به صورت جامع و روشن، برای طرح مباحث تولید و درک گفتار زبان فارسی معرفی کرده و در چهارچوب این یافته‌های نظری، آزمایش‌هایی را طرح‌ریزی کرده است تا سرنخ‌های آکوستیکی معتبرِ هریک از مشخصه‌های واجی را در فرایند درک گفتار پیوستۀ فارسی، کشف و استخراج کند. وی همچنین در لابه‌لای این مباحث، به بحث و پژوهش دربارۀ برخی مسائل مهم نظام آوایی زبان فارسی پرداخته است. با وجود این، این کتاب همانند هر اثر دیگر، نقص‌ها و کاستی‌هایی دارد که مقالۀ حاضر با هدف رفع و اصلاح آن‌ها تدوین شده است. نتایج این پژوهش نشان می‌دهد که کتاب نظام آوایی زبان فارسی از نظر محتوا در بخش‌هایی مانند «تکیه از دیدگاه آواشناسی»، «واکه‌ها»، «همخوان‌های انفجاری»، «همخوان غلت» و «همخوان‌های روان» نیاز به بازنگری دارد.

کلیدواژه‌ها


مقدمه

مقالۀ حاضر با هدف بررسی و نقد کتاب نظام آوایی زبان فارسی تألیف محمود بی‌جن‌خان تدوین شده است و سعی دارد با سهیم‌شدن در ارتقای سطح کیفی این اثر مهم، گامی هر چند کوچک، در جهت خدمت‌رسانی به این حوزه علمی بردارد.

             کتاب نظام‌آوایی زبان فارسی به بررسی فرایند بازشناسی شنیداری گفتار پیوستة فارسی می‌پردازد که یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های شناختیِ فارسی‌زبانان است. مسئلۀ اصلی تحقیق در این کتاب، آن است که شنونده‌های فارسی‌زبان چگونه بازنمود پیوستة سیگنال آوایی را به بازنمودی ناپیوسته از واحدهای واژگانی و معانی مجزا تبدیل می‌کنند. مؤلف با طرح این پرسش بنیادی، در چهارچوب واج‌شناسی نظری و آزمایشگاهی به بحث درباره موضوع تحقیق پرداخته است.

کتاب بر مبنای رویکردی ادراکی و با هدف پاسخ‌گویی به مسئلۀ شناختی در رابطه با نظام آوایی زبان فارسی، سازمان‌دهی شده است. مسئلۀ بازشناسی شنیداری گفتارِ پیوستة فارسی در حوزۀ واج‌شناسی زبان، موضوع اصلی نگارش کتاب است. مؤلف طی فصل‌های مختلف، متناسب با موضوع هر فصل، آزمایش‌هایی را برای پاسخ‌گویی به این سؤال طرح‌ریزی کرده است. بر این اساس، تمامی فصل‌های کتاب به شکلی منسجم حول محور هدفی مشخص، یعنی بازشناسی شنیداری کلمات در گفتار پیوستۀ فارسی، پایه‌ریزی و تدوین شده‌اند. هر فصل، بسته به موضوع مورد نظر، سؤالی (سؤالاتی) را براساس روش‌شناسی آزمایشگاهی، در چهارچوب مسئلۀ اصلی تحقیق، یعنی فرایند درک گفتار پیوستة فارسی، مطرح و در پایان به آن پاسخ می‌دهد.

             این مقاله در چند بخش تهیه شده است: نخست فصل‌های مختلف کتاب معرفی و سپس، ویژگی‌های محتوایی کتاب بررسی خواهد شد؛ در ادامه، نقدهای نگارنده بر کتاب و پیشنهاداتی برای اصلاح ایرادات ارائه خواهد شد. در پایان نیز به طور خلاصه به نتایج تحقیق حاضر اشاره خواهد شد.

معرفی فصل‌های کتاب

کتاب نظام آوایی زبان فارسی مشتمل بر هفت فصل است. فصل اول پس از بیان مسئلة اصلی تحقیق به معرفی انگاره‌های بازشناسی گفتار می‌پردازد و الگوی کلی بازشناسی شنیداریِ کلمات از گفتار پیوستة فارسی را در چهارچوب هر انگاره تبیین می‌کند. فصل دوم، تکیه در زبان فارسی از دیدگاه واج‌شناسی و آواشناسی را بررسی می‌کند. در این فصل، مؤلف ضمن بررسی ساخت وزنی زبان فارسی از نظر واج‌شناسی نوایی، با طرح یک سؤال اساسی دربارۀ ماهیت آکوستیکی ـ ادراکیِ تکیۀ واژگانی در زبان فارسی، آزمایشی را برای شناسایی عوامل ادراکی تکیۀ فارسی، طراحی می‌کند و به سؤال تحقیق پاسخ می‌دهد. پاسخ‌گویی به این سؤال به تبیین چگونگی درک شنیداریِ مشخصه‌های زبرزنجیری در فرایند بازشناسی کلمات در گفتار پیوستة فارسی منجر شده است.

             فصل‌های سوم تا ششم، در چهارچوب واج‌شناسی نظری و آزمایشگاهی، به بحث دربارۀ هم‌بسته‌های آکوستیکی ـ ادراکیِ ساخت زنجیره‌ای گفتارِ فارسی می‌پردازد. فصل سوم، با معرفی نظریة منبع ـ صافی و نظریة ذره‌ای گفتار، به‌عنوان مبانی آکوستیکیِ تولید و درک گفتار، نشانه‌های آکوستیکی ـ ادراکیِ طبقات عمدۀ واجی را توصیف می‌کند. در این فصل، مؤلف به تبیین تفاوت‌های آکوستیکی ـ ادراکی بین طبقات عمدۀ واجی، یعنی واکه‌ها، ناسوده‌ها، سایشی‌ها و انسدادی‌ها براساس پارامترهای آکوستیکیِ فرکانس پایه، میزان منظم‌بودن سیگنال حنجره، صافی فرکانسی و ناپیوستگی می‌پردازد و از این رهگذر، هم‌بسته‌های ادراکیِ مشخصه‌های [±cons] و [±son] را در فرایند بازشناسی گفتار پیوستۀ فارسی تعیین می‌کند. در فصل چهارم، فضای واکه‌ای زبان فارسی بررسی شده و رابطۀ بین فضای تولیدی و ادراکیِ واکه‌ها از طریق شماری قاعدۀ نگاشت یا پیاده‌سازیِ آوایی، تبیین شده است. در این فصل، نشانه‌های آکوستیکی ـ ادراکیِ مشخصه‌های واکه‌ای در سه بُعدِ سطح ارتفاع، پیشین ـ پسین بودن و گردی معرفی شده‌اند. همچنین، مؤلف در این فصل سرنخ‌هایی را برای تمایز همخوان‌های رسا، شامل همخوان‌های غلت، روان و خیشومی از یکدیگر ارائه داده است. نتیجۀ این فصل، تعیین هم‌بسته‌های ادراکیِ مشخصه‌های زنجیریِ واکه‌ها و همخوان‌های رسا در فرایند بازشناسی گفتار پیوستۀ فارسی است. فصل پنجم به بررسی همخوان‌های انفجاری زبان فارسی پرداخته و همبسته‌های تولیدی ـ آکوستیکیِ مشخصه‌های حنجره (واکداری و دمیدگی) و شیوۀ تولید این همخوان‌ها را توصیف کرده است. در این فصل، مؤلف دربارۀ نحوۀ درک شنیداریِ مشخصه‌های واکداری ـ دمیدگی و نحوۀ تولید در همخوان‌های انفجاری بحث کرده است. در فصل ششم، نشانه‌های آکوستیکی ـ ادراکیِ همخوان‌های سایشی و انسایشیِ زبان فارسی معرفی شده‌اند.

             فصل هفتم، با جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از یافته‌های نظری و آزمایشگاهیِ ارائه‌شده در فصل‌های مختلف کتاب و همچنین تبیین نقش هریک از سرنخ‌ها در فرایند درک گفتار پیوستۀ فارسی، به سؤال اصلی تحقیق پاسخ داده است.

 

بررسی محتوایی

کتاب نظام آوایی زبان فارسی، مطابق با معیارهای یک اثر تألیفی و با هدف تولید یک منبع بنیادی و علمی معتبر در حوزۀ واج‌شناسی و آواشناسی زبان فارسی تدوین شده است.

             کتاب از نظر محتوا شامل سه بخش است:

          الف) بخشی از کتاب، مبانی نظری آواشناسی آکوستیکی و انگاره‌های نظری بازشناسی گفتار را برای طرح مباحث تولید و درک گفتار معرفی می‌کند. برای مثال مؤلف در فصل اول با عنوان «طرح یک مسئلۀ شناختی»، به معرفی انگاره‌های بازشناسی کلمه و روش‌های طراحی آزمایش در فرایند درک گفتار می‌پردازد و فرایند بازشناسی گفتار را در چهارچوب هر انگاره با ارائۀ مثالی از زبان فارسی توضیح می‌دهد. در فصل دوم، مؤلف قواعد تکیه‌گذاریِ کلمات و جملات فارسی را به پیروی از کهنمویی‌پور[1] (2003) در چهارچوب واج‌شناسی نوایی توضیح می‌دهد. وی در فصل سوم، نظریة منبع ـ‌ صافی (فانت[2]، 1960) را برای تبیین رابطۀ بین دو سطح تولید و درک گفتار و نیز نظریة ذره‌ای گفتار (استیونس[3]، 1989) را برای تعریف هم‌بسته‌های آکوستیکی ـ ادراکیِ مشخصه‌های تمایزدهندۀ آوایی معرفی می‌کند. همچنین در فصل چهارم به قواعد شش‌گانۀ پیکت[4] (1999) برای توصیف رابطة بین پارامترهای تولیدی و آکوستیکیِ واکه‌ها می‌پردازد.

          ب) بخش دیگری از کتاب به طرح برخی مسائل نظام آواییِ زبان فارسی می‌پردازد، برای مثال در فصل دوم، مؤلف عوامل درکی تکیه در زبان فارسی و ناشنوایی فارسی‌زبانان نسبت به این عوامل را بررسی می‌کند. در فصل چهارم، مسئلۀ کشش جبرانی در زبان فارسی و هم‌بسته‌های آکوستیکی ـ ادراکیِ تقابل‌های آوایی، مانند شَر [Sar]/ شرح [Saùr] بررسی شده است. در این فصل، مؤلف همچنین دربارۀ عوامل تأثیرگذار بر درک شنیداری واکه‌های فارسی و تمایز ادراکیِ واکه‌ها با یکدیگر تحقیق کرده است. در فصل پنجم، مؤلف به طور مفصل دربارۀ مسئلۀ تقابلِ واک‌داری ـ دمیدگی در همخوان‌های انفجاریِ زبان فارسی، پژوهش کرده است. در تمامی این موارد رویکرد پژوهشی مؤلف در تحلیل و تبیین این مسائل، مبتنی بر روش‌شناسی رایج در واج‌شناسی آزمایشگاهی است؛ به‌این‌ترتیب که ابتدا سؤالی را به‌عنوان مسئلۀ واجیِ تحقیق، انتخاب و سپس، آزمایشی مناسب را برای پاسخ‌گویی به سؤال مورد نظر طراحی کرده است. در طراحی آزمایش، مؤلف نخست داده‌هایی متناسب با توصیف واجیِ ارائه‌شده در سؤال تحقیق را جمع‌آوری و سپس تعدادی پارامتر آکوستیکی را به‌عنوان هم‌بسته‌های آواییِ محتملِ الگوی واجیِ مورد نظر انتخاب کرده و در شرایط آزمایشگاهی به اندازه‌گیری بر روی داده‌های تحقیق پرداخته است؛ در ادامه مقادیر به‌‌دست‌آمده را تحلیل آماری کرده و در پایان بر مبنای نتایج آماری پژوهش، به سؤال تحقیق پاسخ داده است. علاوه‌بر این، مؤلف هرجا لازم بوده، از واج‌شناسی نظری نیز برای تبیین داده‌های تحقیق استفاده کرده است (برای مثال دربارۀ تقابل واک‌داری ـ دمیدگی در همخوان‌های انفجاری).

             ج) بخش‌هایی از کتاب نیز، با معرفی سرنخ‌های درکی مشخصه‌های آواییِ زبان فارسی، به طور مستقیم به مسئلة اصلی تحقیق، یعنی تبیین فرایند درک گفتار پیوستة فارسی می‌پردازد. البته باید توجه داشت که بخش‌های الف و ب که در بالا به آن‌ها اشاره شد، در راستای پاسخ‌گویی به همین مسئله تدوین شده‌اند و با هدف کلی کتاب مطابقت دارند. برای مثال، هدف از معرفی انگاره‌های بازشناسی و مبانی نظری آواشناسی آکوستیکی (بخش الف)، ارائۀ انگاره‌ای برای تبیین روند کلی بازشناسی مشخصه‌ها، واج‌ها و کلمات در گفتار پیوسته و نحوۀ کشف هم‌بسته‌های درکی مشخصه‌های واجی در فرایند درک گفتار پیوستة فارسی است. همچنین، هدف از بررسی مسائل نظام آوایی زبان فارسی (بخش ب)، استخراج سرنخ‌های آکوستیکی ـ ادراکیِ معتبر برای مشخصه‌های تمایزدهندۀ واج‌های فارسی در فرایند بازشناسی گفتار پیوسته است.

             یکی از ویژگی‌های محتوایی منحصر‌به‌فرد کتاب ـ که در حوزۀ تولید محتوای منابع آموزشی نوعی نوآوری شمرده می‌شود ـ این است که مؤلف نحوۀ استخراج الگوهای آکوستیکی ـ ادراکـی را از نـرم‌افزارِ پِرَت به طور مختصر، ولی کاملاً مؤثر، به خواننده آموزش می‌دهد. در بخش‌های مختلف کتاب، مسیر دستیابی به سرنخ‌های آکوستیکی برای تحقیق خوانندگان در متن کتاب درج شده است؛ به‌گونه‌ای که خواننده می‌تواند پس از آشنایی اولیه با نرم‌افزار پرت، دستورالعمل‌های مؤلف را در نرم‌افزار اجرا کند و به فهم روشن‌تر و دقیق‌تری از جزئیات سرنخ‌های آکوستیکی ـ ادراکیِ مشخصه‌های تولیدیِ دستگاه گفتار دست یابد.

             افزون‌بر این، کتاب حاوی شکل‌های فراوانی است که به شفاف‌سازی مطالب، بسیار کمک می‌کنند. استفاده از تصاویر و شکل‌ها در آواشناسی برای تفهیم مطالب اهمیت زیادی دارد. مؤلف هرجا که لازم بوده، متناسب با محتوای کتاب، از شکل برای تببین یا شفاف‌سازی ایده‌ها و دیدگاه‌های خود استفاده کرده است. شکل‌ها با دقت و وضوح بسیار خوبی تهیه شده‌اند. همچنین محتوا با اطلاعات موجود در شکل‌ها نیز کاملاً مطابقت دارد.  

             با توجه به آنچه گفته شد، کتاب نظام آوایی زبان فارسی جزو معدود آثار پژوهشی زبان‌شناسی فارسی است که به شیوه‌ای علمی، روشمند، اصیل و خلاقانه به بررسی و پژوهش دربارۀ برخی مسائل اساسی زبان فارسی می‌پردازد. با وجود این ، این اثر همانند هر اثر علمی دیگر، کاستی‌ها و اشکالاتی دارد که اصلاح آن‌ها می‌تواند به بهبود و ارتقای سطح کیفی کتاب کمک بسزایی کند. در ادامه، ضمن بررسی کاستی‌های محتوایی کتاب، پیشنهاداتی برای اصلاح آن‌ها ارائه می‌گردد. امید است مؤلف محترم با برطرف‌کردن این کاستی‌ها، کیفیت اثر ارزشمند خود را ارتقا بخشد.

 

نقد کتاب

آنچه در ادامه می‌آید طرح مباحثی از کتاب نظام آوایی زبان فارسی است که نگارنده به نقد آن پرداخته است. نگارنده تلاش می‌کند در هر بخش ضمن بررسی ایرادات آن، پیشنهاداتی را برای رفع و اصلاح آن‌ها ارائه دهد.

 

دوگانگی در روش‌شناسی پژوهشی

در منطق کتاب‌نگاری و روش‌شناسی پژوهشیِ مؤلف، نوعی دوگانگی مشاهده می‌شود. در برخی مباحث مانند مبحث واکه‌ها یا تقابل واک‌داری ـ بی‌واکی در همخوان‌های انفجاری، مؤلف با بررسی‌های آزمایشگاهی دقیق و موشکافانه، الگوهای صوتی ـ درکی مشخصه‌های مربوط را برای زبان فارسی تعیین کرده است. در مقابل، در برخی مباحث دیگر، مانند همخوان‌های رسا (غلت‌ها، روان‌ها و خیشومی‌ها) و محل تولید همخوان‌های گرفته، توصیف مؤلف از الگوهای صوتی ـ درکی مربوط، بیش از آنکه مبتنی بر یافته‌های آزمایشگاهی مستقل وی باشد، برگرفته از مبانی نظری آواشناسی آکوستیکی یا یافته‌های آزمایشگاهی به‌دست‌آمده از زبان‌های دیگر است. انتظار می‌رود مؤلف به تحلیل این مباحث در چهارچوب روش‌شناسی آزمایشگاهی، با همان نگاه علمی، دقیق و سختگیرانۀ خود بپردازد.

 

تکیه از دیدگاه آواشناسی

در فصل دوم، در بحث تکیه از دیدگاه آواشناسی، مؤلف با طرح سؤالات و فرضیه‌های مناسب هم‌بسته‌های آکوستیکی تکیه را در زبان فارسی بررسی و یافته‌های آزمایش‌های تولیدی ـ شنیداریِ خود را با یافته‌های دیگران مقایسه کرده است؛ اما نکتة قابل بحث دربارۀ این آزمایش‌ها، بافت نواییِ کلمات هدف است. در این آزمایش‌ها، تکیۀ واژگانی در بافت آهنگی بررسی شده‌اند که تغییرات زیروبمی بر روی هجای تکیه‌بر در آن واقع می‌شود؛ اما تکیة واژگانی در تمامی بافت‌های گفتمانی/ کاربردشناختی با تغییرات زیروبمی همراه نمی‌شود. چنانکه می‌دانیم حوزۀ عملکرد این دو ویژگی ساختاری با یکدیگر متفاوت است؛ تکیة واژگانی در سطح کلمه عمل می‌کند و برجستگی یک هجا را در مقایسه با هجاهای دیگر نشان می‌دهد، ولی تکیة زیروبمی در سطح پاره‌گفتار عمل می‌کند و سبب برجستگی کاربردشناختی کلمه‌ای نسبت به کلمات دیگر (کلمات فاقد تکیة زیروبمی) می‌شود. در زبان‌های تکیه‌ای، تغییرات زیروبمی بر روی هجای تکیه‌برِ کلمه ایجاد می‌شود، لذا هم‌بسته‌های آکوستیکیِ تکیۀ واژگانی و تکیة زیروبمی با یکدیگر همپوشانی دارند و اثر مستقل هر یک بر تغییرات پارامترهایی مانند دیرش، شدت انرژی، کاهش واکه‌ای و غیره مشخص نیست. به همین دلیل، در تحقیقات اخیر برای جداسازی اثر این عوامل، پیشنهاد شده است که هم‌بسته‌های آکوستیکیِ تکیة واژگانی علاوه‌بر بافت آهنگی، یعنی بافت دارای تکیة زیروبمی، در بافت فاقد تکیۀ زیروبمی و تقابل‌های آهنگی نیز بررسی شوند (برای هلندی: اسلویجتر و فن‌هیون،[5] 1996؛ ارتگا ـ لیبریا[6]، 2006؛ برای اسپانیایی: ارتگا ـ لیبریا و دیگران، 2007؛ برای یونانی: کاستریکانی[7]، 2003؛ برای انگلیسی: کمپل و بکمن،[8] 1997؛ برای رومانیایی: مانولسکو[9] و دیگران، 2009).

             طی دو دهۀ اخیر، آواشناسان داده‌های تکیه‌ای را بیشتر در بافت‌های آهنگیِ مختلف بررسی و یافته‌های مربوط به تکیة واژگانی را از تکیة زیروبمی مجزا کرده‌اند. صادقی (2011) مطالعات آزمایشگاهی مشابهی را بر روی تکیة واژگانی در زبان فارسی انجام داده است. بر این اساس، پیشنهاد می‌شود که مؤلف ضمن بررسی آثار جدیدتر دربارۀ تکیه از دیدگاه آواشناسی، آزمایش‌هایی را مطابق با رویکرد روش‌شناختی جدید انجام دهد و نتایج به‌دست‌آمده را با یافته‌های موجود دربارۀ زبان‌های دیگر و همچنین زبان فارسی مقایسه کند.

             در قسمت دیگری از بخش تکیه از دیدگاه آواشناسی، مؤلف در بررسی آراءِ مربوط به تکیة زبانی از دیدگاه دی‌ایجون[10] (1995)، دو عامل تغییرات فرکانس پایه و تغییرات فرکانس‌های سازه‌ای را به‌عنوان هم‌بسته‌های آکوستیکی تکیۀ واژگانی در زبان انگلیسی و عوامل اصلی برجستگی هجاهای تکیه‌بر در مقابل هجاهای بدون تکیه برشمرده است. وی در ادامه با اشاره به مثال‌هایی از کشش جبرانی در زبان فارسی، کشش واکه را عامل اصلی برجستگی کلماتی چون «بعد» از «بد» و «شهر» از «شر» دانسته است؛ اما این مقایسه در اساس سؤال‌برانگیز است. داده‌های تکیه‌ای در آزمایش‌های تولیدی و ادراکی شامل جفت‌واژه‌هایی با زنجیرة واجی یکسان و الگوی تکیه‌ای متفاوت است که امکان مقایسۀ هجاها را بر روی دو محور جانشینی و هم‌نشینی فراهم می‌کند. برای مثال، کلمة
'subject در مقام اسم با تکیه بر روی هجای اول با کلمة sub'ject در مقام فعل با تکیه بر روی هجای دوم قابل مقایسه است (مقایسۀ هم‌نشینی بر روی این کلمه به معنای مقایسۀ دو هجای sub و ject به صورت جداگانه در صورت‌های اسمی و فعلی، و مقایسۀ جانشینی به معنای مقایسۀ هجای تکیه‌برِ sub در صورت اسمی با هجای بدون تکیة sub در صورت فعلی است). این قبیل مقایسه‌ها، همبسته‌های آکوستیکی تکیة واژگانی برای تمایز بین هجاهای تکیه‌بر و بدون تکیه (در دو محور جانشینی و هم‌نشینی) را مشخص می‌کند. اما این ملاحظات دربارة مثال‌های مؤلف از کشش جبرانی در زبان فارسی صادق نیست. اولاً تمامی این داده‌ها یک‌هجایی هستند و دراساس بحث تکیه دربارۀ آن‌ها صادق نیست. علاوه‌بر این، زنجیرۀ واجیِ جفت‌واژه‌ها کاملاً با یکدیگر متفاوت است. درست است که کشش واکه عامل اصلی تقابل آواییِ جفت‌واژه‌های «بد/ بعد» و «شر/ شهر» است؛ ولی این تقابل ناشی از توزیع متفاوت تکیۀ واژگانی نیست، بلکه چنانکه مؤلف نیز اشاره کرده است، ناشی از حذف یا کاهش همخوان چاکنایی در پایانۀ هجاست.

             مؤلف در همین فصل، در بخش تکیۀ دومین (ص 77)، در توضیح آراءِ کهنمویی‌پور دربارۀ ساخت نوایی زبان فارسی، اشاره می‌کند که کلمات فقط در سطح گروه واجی، تکیۀ دومین را جذب می‌کنند و تأثیر شنیداری تکیه در سطح کلمة واجی از بین می‌رود. سپس، در بخش بعد، این ادعای کهنمویی‌پور را به محک آزمایشِ درکی می‌گذارد؛ ولی در ادامه هیچ‌گونه آزمایشی در این خصوص ارائه نشده است.  

 

دیرکرد قلة هجا

در فـصل دوم، سـاخت وزنـی زبان فـارسی (ص 85ـ92)، مـؤلف تـلاش می‌کند با ارائۀ شواهدی آواشناختی/ واج‌شناختی از الگوی تکیه، فرایند حذف هجا، دیرکرد قلة هجا و وجود گروه واژه‌بست در سطوح ساخت سلسله‌مراتبی نواییِ فارسی را تبیین کند. در بخش مربوط به دیرکرد قلة هجا، مؤلف در پی آن است که نشان دهد ساخت نواختی کلماتِ حاوی پی‌بست (ازجمله پی‌بستِ کسرة اضافه)، مانند «تابِ» یا «تابةِ» با کلمات فاقد پی‌بست، مانند «تاب» و «تابه» متفاوت است؛ به این معنی که در کلماتِ حاوی پی‌بست، قله با تأخیر نسبت به هجای تکیه‌بر واقع می‌شود، ولی در کلماتِ فاقد پی‌بست، با تکیة پایانی، قلة H منطبق بر هجای تکیه‌بر است. این تحلیل دو اشکال اساسی دارد. نخست آنکه تکیة زیروبمی متعلق به هجای تکیه‌بر است و ماهیت نواختی هجای تکیه‌بر را مشخص می‌کند و نه یک واحد نوایی را. به‌عبارت‌دیگر، هجایی که در سطح یک کلمة واجی، تکیة زیروبمیِ خاصی دریافت می‌کند، در سطوح بالاترِ ساخت نوایی مانند گروه واجی و گروه آهنگ نیز همان تکیة زیروبمی را دارد؛ یعنی با تغییر ساخت نوایی، الگوی نواختی تکیۀ زیروبمی تغییر نمی‌کند. این مسئله به صراحت در نظریه تبیین شده است (پی‌یرهامبرت[11]، 1980؛ لد[12]، 1996). دوم آنکه علت اینکه در تکیۀ پایانیِ کلمات زبان فارسی (یعنی کلماتِ فاقد پی‌بست) قلة تکیۀ زیروبمی، دیرکرد ندارد، این است که فضای زنجیره‌ای کافی برای تظاهر کامل قله وجود ندارد. وجود فضای زنجیره‌ای کافی برای اندازه‌گیری و بررسی نحوۀ ترادف نواخت‌ها، یکی از شرط‌های لازم برای رمزگذاری ساخت واجیِ تکیه‌های زیروبمی است (آروانتی[13] و دیگران، 1998). در زبان فارسی نشان داده شده است که اگر فضای آوایی کافی برای تحقق کاملِ H وجود داشته باشد، قلۀ زیروبمی همواره بعد از هجای تکیه‌بر واقع می‌شود (ر.ک: سادات تهرانی[14]، 2007 و 2009)؛ بنابراین تکیۀ زیروبمی در زبان فارسی طرحی خیزانی است که نقطۀ شروع‌خیز با آغازة هجای تکیه‌بر ترادف دارد و نقطۀ پایانی‌خیز بعد از هجای تکیه‌بر (در مجاورت اولین واکه بعد از هجای تکیه‌بر) واقع می‌شود.

             علاوه‌بر این، مؤلف دربارۀ شکل‌های 4ـ2 («تابةِ/ تاپةِ علی یه» با تأکید خنثی) و 6-2 («تابةِ/ تاپةِ علی یه اون» با تأکید کانونی) این بخش، هیچ توضیحی ارائه نداده است. آیا الگوی نواختی کلمات «تابهِ/ تاپهِ» در این شکل‌ها متفاوت است؟ آیا توصیفی که وی دربارۀ شکل‌های 3ـ2 و 5ـ2 ارائه داده، به این شکل‌ها نیز قابل تعمیم است؟

 

همخوان غلت /w/

مؤلف اشاره کرده است که چاکنایی‌های /// و /h/ و غلت [w] در پایانۀ هجا از یک الگوی واجی واحد، یعنی کشش جبرانی، تبعیت می‌کنند (ص 90) و بر همین اساس استدلال کرده است که همخوان‌های چاکنایی و غلت به یک طبقة طبیعیِ واجی تعلق دارند. این مسئله که همخوان‌های چاکنایی و غلت، رفتارهای واجی مشابه دارند و به یک طبقة واجیِ واحد متعلق هستند، کاملاً قابل دفاع است.برای مثال، در زبان فارسی، یکی از رایج‌ترین راهکارها برای جلوگیری از التقای واکه‌ها، درج یکی از همخوان‌های چاکنایی /// و /h/ یا همخوان‌های غلت /j/ و /w/ است (صادقی، 1380). این الگوی توزیعی مؤید رفتار واجی مشابه این همخوان‌هاست. استدلال مؤلف در رابطه با فرایند کشش جبرانی برای تبیین تشابه رفتار واجی همخوان‌های چاکنایی و غلت، اشکالاتی دارد: نخست آنکه الگوی واجی کشش جبرانی در چاکنایی‌های /// و /h/ و غلت [w]، خلاف ادعای مؤلف، متفاوت به نظر می‌رسد. چاکنایی‌ها (دست‌کم در پایانۀ هجا) موضع واجی دارند و عناصر زیرساختی شمرده می‌شوند؛ در حالی که غلت [w]، مطابق با استدلال‌های مؤلف و همچنین استدلال‌های ثمره (1378) و حق‌شناس (1370)، به‌دلیل توزیع ناقص، موضع غیرواجی دارند و واج‌گونه /v/ در نظر گرفته می‌شود. افزون‌بر این، مؤلف کشش جبرانی واکه پیش از غلت [w] را فرایندی اختیاری در نظر گرفته است؛ به این معنا که تضعیف یا حذف [w] لزوماً با کشش جبرانی واکةِ قبل همراه نمی‌شود، اما همخوان‌های چاکنایی در صورت حذف یا تضعیف در پایانۀ هجا باعث کشش اجباری واکۀ پیش از خود می شوند (درزی، 1372؛ بی‌جن‌خان[15]، 2000؛ صادقی، 2007). بر این اساس، حتی با وجود قائل‌شدن به کشش جبرانیِ واکه در توالی [ow]، خوانش واجیِ این کشش با کشش جبرانی واکه در مجاورت چاکنایی‌های /// و /h/ را نمی‌توان یکسان دانست.

             نکتۀ دیگر آنکه خوانش آواییِ کشش جبرانیِ واکة [o] در مجاورت غلت [w] چندان روشن نیست و مؤلف نیز در این خصوص توضیحی نداده است. در رابطه با همخوان‌های چاکنایی نشان داده شده است که الگوی چاکنایی به درجات مختلف در پایانۀ هجا تضعیف و به جبران آن، واکة قبل نیز کشیده می‌شود. هر قدر فعالیت الگوی چاکنایی بیشتر تضعیف شود، به همان اندازه به فعالیت الگوی واکه‌ای قبل اضافه می‌شود (بی‌جن‌خان، 2000؛ صادقی، 2007). بنابراین، تبیین آوایی کشش جبرانی واکه، پیش از همخوان‌های چاکنایی کاملاً روشن است. با توجه به فعال‌نبودن الگوی دهانی در همخوان‌های چاکنایی، کشش جبرانی واکه در مجاورت همخوان‌های چاکنایی، از نظر آوایی به معنای تغییر مدرجِ منبع انرژی صوتی از وضعیت انسداد یا نوفه به منبع انرژیِ منظم با واک‌سازی طبیعی است. این تغییر مدرج، در سطح تحقق آوایی، حاصل تغییر الگوی فرکانس پایه (بی‌جن‌خان، 2000) یا دامنۀ انرژی همسازها (صادقی، 2007) در حوزۀ فرکانس سیگنال آوایی است.

             دربارۀ خوانش آوایی تغییر واجیِ [ow] یا [où] → /ov/ با ابهامات زیادی روبه‌رو هستیم. اگر مطابق با یافته‌های صوتیِ مؤلف، تغییرات فرکانس و شدت انرژیِ سازه‌های فرکانسیِ 4F-1F را به‌عنوان هم‌بسته‌های آکوستیکی همخوان‌های غلت در نظر بگیریم، سؤالاتی که مطرح می‌شود این است: 1) کدام پارامتر(های) آکوستیکی تبیین‌کنندۀ این تغییر واجی در سطح تحقق آوایی است؟ 2) آیا تغییرات در سطح این پارامتر(ها) مقوله‌ای است یا مدرج؟ (به‌عبارت دیگر، آیا [w] به طور کامل و به صورت مقوله‌ای حذف می‌شود یا به درجات مختلف تضعیف می‌شود؟) 3) آیا شواهدی دال بر اختیاری‌بودن کشش واکه [o] در توالی [ow] وجود دارد؟

همخوان‌های انفجاری

در بخش مربوط به همخوان‌های انفجاری زبان فارسی، مؤلف در چهارچوب واج‌شناسی نظری و آزمایشگاهی، به بحث دربارۀ مشخصه‌های حنجره، یعنی واک‌داری و گستردگی چاکنایی، در جایگاه‌های واجی مختلف و موضع تمایزدهندگی آن‌ها پرداخته است. وی به پیروی از کیتینگ[16] (1984) با استفاده از پارامتر زمان شروع واک، فضای آکوستیکی مشخصه‌های حنجره برای انفجاری‌های فارسی را به سه ناحیۀ آوایی شامل انفجاری‌های واک‌دار، نادمیدة بی‌واک و دمیدة بی‌واک، اِفراز تقسیم و دربارة چگونگی نگاشت این تقابل سه‌گانه به یک تقابل دوگانِۀ واجی (از نظر واک‌داری ـ بی‌واکی یا دمیدگی) بحث کرده است. وی با استدلال‌هایی روشن و قانع‌کننده، گستردگی چاکنایی را مشخصۀ تمایزدهندۀ همخوان‌های انفجاری زبان فارسی در نظر گرفته است.

             با وجود توضیحات کامل مؤلف دربارۀ تقابل واک‌داری ـ بی‌واکیِ انفجاری‌های فارسی، جای یک مبحث در این بخش خالی به‌نظر می‌رسد و آن بررسی تطبیقی داده‌های فارسی با زبان‌های دیگر است. مؤلف می‌تواند یافته‌های خود دربارۀ تقابل واجی/ آواییِ انفجاری‌های واک‌دار و بی‌واک زبان فارسی را با یافته‌های به‌دست آمده از زبان‌های دیگر مقایسه و از این طریق جایگاه زبان فارسی را از نظر رده‌شناسی تقابل واک‌داری ـ دمیدگیِ همخوان‌های انفجاری مشخص کند. برای این منظور ابتدا لازم است مقادیر وی‌اُ‌تی برای هر یک از سه مقولۀ واک‌دار، نادمیدة بی‌واک و دمیدة بی‌واک در زبان فارسی به صورت الگوهای کیفی مانند مثبت کم، مثبت زیاد و غیره بیان شوند. سپس الگوهای حاصل را می‌توان به‌عنوان الگوهای پیاده‌سازی مرجع برای تقابل سه‌گانۀ واک‌داری ـ گستردۀ چاکنایی در زبان فارسی با الگوهای به‌دست آمده از دیگر زبان‌ها مقایسه کرد. این مقایسه دو مزیت دارد: نخست اینکه چگونگی پیاده‌سازی آوایی مشخصه‌های حنجره را برای انفجاری‌های زبان فارسی در مقایسه با زبان‌های دیگر نشان می‌دهد. برای مثال، مقایسۀ دو زبان فارسی و فرانسوی نشان می‌دهد که در زبان فرانسوی، انفجاری‌های واک‌دار با مقادیر وی‌اُ‌تی منفی (پیش‌واک‌داری) و انفجاری‌های بی‌واک با وی‌اُ‌تی صفر یا نزدیک به صفر (وی‌اُ‌تی مثبتِ کم) ظاهر می‌شوند (در زبان فرانسوی، انفجاری دمیدة بی‌واک وجود ندارد)؛ در حالی‌که در زبان فارسی مقدار وی‌اُ‌تی برای انفجاری‌های واک‌دار، مثبتِ نزدیک به صفر و برای انفجاری‌های بی‌واک نادمیده و دمیده به ترتیب مثبتِ کم و مثبتِ زیاد است. بر این اساس، با وجود این که تقابل واک‌داری ـ بی‌واکی در هر دو زبان فارسی و فرانسوی وجود دارد، الگوی اجرای آن‌ها در این دو زبان با یکدیگر متفاوت است. پیشنهاد می‌شود بازنمودی دوبُعدی از پیوستار مقادیر وی‌اُ‌تی (محور Y) برای مقوله‌های واک‌دار، بی‌واک دمیده و بی‌واک نادمیده (محور X) ارائه و جایگاه همخوان‌های انفجاری زبان‌های مختلف (از جمله فارسی)، در قالب یک مقایسۀ کلی، بر روی آن مشخص شود. لده‌فوگد و جانسن[17] (2011: 153) نمونه‌ای از این بررسی تطبیقی را برای همخوان‌های انفجاریِ زبان‌های فرانسوی، انگلیسی، تایلندی، ناواجو[18] و گالی[19] انجام داده‌اند که در آن اختلاف مقادیر زمان شروع واک (وی‌اُ‌تی) برای همخوان‌های انفجاری، بر روی پیوستاری از واک‌دارترین (بیشترین مقدار وی‌اُ‌تی منفی) تا دمیده‌ترین (بیشترین مقدار وی‌اُ‌تی مثبت) همخوان‌ها مشخص شده‌اند.

             دوم اینکه چنین مقایسه‌ای می‌تواند به کفایت توضیحی مشخصۀ دمیدگی در مقابل واک‌داری در زبان فارسی بیفزاید. به مثال قبل برمی‌گردیم. در زبان فرانسوی، حضور انفجاری‌های واک‌دار در ناحیۀ وی‌اُ‌تیِ منفی و انفجاری‌های بی‌واک در ابتدای ناحیۀ وی‌اُ‌تیِ مثبت، نشان می‌دهد که در این زبان ناحیۀ بست انفجاری‌ها نسبت به ناحیۀ رهش در ایجاد تقابل دوگانۀ واک‌دار ـ بی‌واک مؤثرتر است؛ بنابراین می‌توان گفت که عامل اصلی تقابل انفجاری‌های واک‌دار از بی‌واک در زبان فرانسوی براساس پارامتر وی‌اُ‌تی، واک‌داری است؛ اما در زبان فارسی - همان‌گونه که مؤلف استدلال کرده است - انفجاری‌های واک‌دار و بی‌واک بیشتر در ناحیۀ رهش انفجاری، یعنی ناحیۀ دمیدگی، و براساس مقدار وی‌اُ‌‌تیِ مثبت، از یکدیگر متمایز می‌شوند و از‌این‌رو، باید (تفاوت در میزان) دمیدگی را عامل تقابل واجی انفجاری‌های واک‌دار و بی‌واک دانست.

 

واکه‌ها

توصیفی که مؤلف از الگوهای آکوستیکی - ادراکیِ واکه‌ها ارائه داده، توصیفی دقیق، منسجم، روشن و نسبتاً جامع است. در این بخش، ابتدا رابطة بین پارامترهای تولیدی و آکوستیکیِ واکه‌ها در چهارچوب نظریة ذره‌ای گفتار و قواعد شش‌گانۀ پیکت (1999) بررسی و نشان داده شده است که چگونه تغییر در فضای هندسی حفرۀ دهان (در اثر تغییر وضعیت زبان یا شکل لب‌ها) باعث تغییر در ساخت سازه‌ای فرکانس سیگنالِ واکه‌ها می‌شود. سپس در چهارچوب نظریۀ پراکندگی توافقی، تقابل آکوستیکی ـ ادراکیِ واکه‌ها در نظام واکه‌ای زبان فارسی تببین و نشان داده شده است که این نظریه پیش‌بینی درستی از وضعیت هندسی نظام واکه‌ای زبان فارسی به‌دست می‌دهد. تأثیر بافت همخوانی بر مسیر حرکتی سازه‌های فرکانسیِ 1F و 2F در گذر آغازه و پایانة واکه‌ها به روشنی توصیف شده است. فضای واکه‌ای زبان فارسی به صورت تابعی از فرکانس‌های 1F و 1-F2F در مقیاس‌های هرتز، مل، بارک و اِرب به طور جداگانه برای مردان و زنان ترسیم و پیامدهای واجی ناشی از فاصلۀ آکوستیکی واکه‌ها با یکدیگر در فضای واکه‌ای به صورت تعدادی گزارۀ واجی تشریح شده است. درک شنیداری واکه‌های فارسی در یک آزمونِ شناسایی، بررسی و فرکانس‌های 1F و 2F به‌عنوان معتبرترین هم‌بسته‌های ادراکیِ واکه‌ها مشخص شده‌اند. تغییرات طیف فرکانسی واکه‌ها به صورت تابعی از خیشومی‌شدگی یا فعالیت دریچۀ نرم‌کام بحث شده است. در پایانِ این بخش نیز دربارۀ کشش واکه‌ها، و به طور خاص، کشش جبرانی و هم‌بسته‌های ادراکیِ متناظر با آن بحث شده است.

             بحث دیگری که دربارۀ واکه‌ها مطرح است و مؤلف به آن توجه کرده است، تغییر الگوی توزیع واکه‌ها در فضای واکه‌ای به صورت تابعی از بافت نوایی است. کیفیت واکه‌ها متأثر از عوامل مختلف نوایی مثل تکیۀ واژگانی، سرعت تولیدی گفتار و غیره تغییر می‌کند. مؤلف با استناد به نتایج برخی مطالعات (لازار[20]، 1992؛ ثمره، 1378؛ شیخ سنگ تجن و بی‌جن‌خان، 1389) اشاره کرده است که احتمال کاهش یا حذف واکه‌های کوتاه در گفتار سریع یا جایگاه بدون تکیه بسیار بیشتر از واکه‌های بلند است. برای اثبات این مسئله لازم است تحقیقات آزمایشگاهیِ جامعی بر روی تمامی واکه‌های کوتاه و بلندِ زبان فارسی انجام شود (از بین تحقیقات انجام‌شده، تحقیق لازار و ثمره، برداشت‌گرایانه و غیرآزمایشگاهی است. شیخ سنگ تجن و بی‌جن‌خان (1389) نیز کاهش واکه‌ای را به صورت آزمایشگاهی تنها در بافت هماهنگی واکه‌ای (آن‌هم فقط بر روی واکۀ /a/) بررسی کرده‌اند).

             مؤلف می‌تواند مسئلۀ ثبات یا تغییرپذیری کیفیت واکه‌های کوتاه و بلندِ زبان فارسی را در بافت‌های نوایی (برای مثال تکیه‌بر/ بدون تکیه) و حتی زنجیره‌ای (به طور خاص بافت همخوانی) با طرح برخی سؤالات واجی، آزمایش کند: 1) آیا کیفیت واکه‌ها در زبان فارسی متأثر از عوامل نوایی تغییر می‌کند؟ 2) اگر این گونه است، آیا تغییرپذیری واکه‌ها وابسته به نوع واکه (واکه‌های کوتاه و بلند) است؟ 3) شدت تغییرات تا چه اندازه است؟ آیا تغییرات کیفی واکه‌ها چنان زیاد است که به تغییرات واج‌گونه‌ای منجر می‌شود (مانند کاهش کیفی واکه‌ها در زبان‌های انگلیسی و هلندی به واکۀ شوا)؟ 4) آیا کاهش کیفیت واکه در زبان فارسی، مانند زبان انگلیسی (لیندبلام[21]، 1963: 1777؛ لیندبلام و مون[22]، 1988)، آلمانی (موشامر و گنگ،[23] 2008: 118) و سوئدی (نورد[24]، 1986)، وابسته به دیرش واکه است؟

             مدرسی قوامی (1392) و صادقی (1394) کاهش واکه‌ای در زبان فارسی را به صورت تابعی از عامل تکیه بررسی و تلاش کرده‌اند به برخی از این سؤالات پاسخ دهند. مؤلف می‌تواند با انجام مطالعات آزمایشگاهیِ مشابه، با هدف پاسخ‌گویی به این سؤالات، ضمن مقایسۀ نتایج حاصل با یافته‌های موجود، جایگاه زبان فارسی را از نظر رده‌شناسی ساخت عروضیِ زبان‌های تکیه‌ای با موضوع کاهش واکه‌ای مشخص کند.

             در بخش دیگری از مبحث واکه‌ها (ص 158-159)، مؤلف بر مبنای فاصلۀ آکوستیکی بین واکه‌ها در فضای واکه‌ای زبان فارسی، تعدادی فرضیۀ واجی در رابطه با الگوی هماهنگی واکه‌ای در زبان فارسی مطرح کرده است. به طور کلی، این فرضیه‌ها پیش‌بینی می‌کنند که هر قدر فاصلۀ آکوستیکی بین دو واکه در فضای واکه‌ای کمتر باشد (همپوشی بین آن‌ها بیشتر باشد)، احتمال وقوع تغییر واجی بین آن‌ها بیشتر است. وی سپس داده‌هایی از هماهنگی واکه‌ای در زبان فارسی برای قضاوت دربارۀ فرضیه‌های واجیِ مورد نظر ارائه کرده است. بر اساس این داده‌ها، اگر واکۀ اول /o/ و واکۀ دوم /u/ باشد (مثل «ظهور» /zohur/)، یا واکۀ اول /e/ و واکۀ دوم /i/ یا /ο/ باشد (مثل «بگیر» /beïir/ و مثل «جلو» dZelο/)، واکۀ اول با واکۀ دوم هماهنگ می‌شود ([zuhur]، [biïir] و [dZolο]). با وجود این، مؤلف مطالب این بخش را صرفاً با ارائۀ داده‌هایی از این دست به پایان رسانده و موضع خود را دربارۀ میزان اعتبار فرضیه‌ها به طور روشن بیان نکرده است. روند طرح موضوع و تحلیل داده‌ها در این بخش به گونه‌ای است که خواننده احساس می‌کند که تمامی داده‌های هماهنگی واکه‌ای فارسی از فرضیه‌های مطرح‌شده پیروی می‌کنند؛ در حالی‌که چنین نیست. هماهنگی /ο/ با /u/ با فرضیه‌های واجیِ مطرح‌شده مطابقت دارد؛ زیرا این دو واکه با هم همپوشی آکوستیکیِ بسیاری دارند، ولی هماهنگی /e/ با /i/ یا /e/ با /e/ با توجه به فاصلۀ آکوستیکی زیادِ این واکه‌ها در فضای واکه‌ای، با فرضیه‌های مؤلف سازگاری ندارد. بنابراین، لازم است مؤلف در پایان این بخش دربارۀ پیش‌بینیِ فرضیه‌ها در رابطه با الگوهای هماهنگی واکه‌ای در زبان فارسی (به طور مشخص هماهنگی /ο/ با /u/، /e/ با /i/ و /e/ با /ο/) توضیحات روشن و کاملی ارائه دهند. آنچه لازم است تصریح شود این واقعیت است که بعضی از الگوهای هماهنگی واکه‌ای بر مبنای ملاحظات آوایی قابل تبیین هستند؛ ولی برخی دیگر صرفاً رویدادی واجی‌اند و نمی‌توان آن‌ها را با استناد به شواهد آکوستیکی تبیین کرد.

 

روان‌ها

در تحلیلی که مؤلف از الگوهای صوتی ـ درکیِ همخوان‌های روان ارائه داده است، تنوع واج‌گونه‌ایِ این همخوان‌ها (به‌ویژه /r/)، به‌عنوان یکی از الگوهای واجیِ زبان ـ خاصِ نظام آوایی زبان فارسی، مورد توجه قرار نگرفته است. برای مثال، مؤلف در توصیف همخوان لرزشی لثوی /r/، با وجود اشاره به برخی واج‌گونه‌های مهم این همخوان، ازجمله گونه‌های ناسوده، زنشی یا سایشی، از بررسی الگوی توزیعی و صوتی ـ ادراکیِ آن‌ها صرف نظر کرده است. چنان‌که می‌دانیم این همخوان تنوع واج‌گونه‌ای قابل‌ملاحظه‌ای دارد و کیفیت تولیدی آن بسته به بافت آوایی تا حد زیادی قابل تغییر است. واج‌گونه‌های اصلی /r/ در زبان فارسی، دو گونة لرزشی [r] و ناسوده [¨] هستند (ثمره، 1378؛ صادقی، 1390). این گونه‌ها در سطح وسیعی از بافت‌های زنجیره‌ای (واکه‌ای و همخوانی) و نوایی به فراوانی تولید می‌شوند. تناوب این دو گونه با یکدیگر، تناوبی آزاد و وابسته به گویشور است. علاوه‌بر [r] و [¨]، گونه‌های زنشی، لرزشی بی‌واک، سایشی واک‌دار و سایشی بی‌واک نیز در زبان فارسی تظاهر آوایی دارند؛ ولی تولید آن‌ها تا حد زیادی وابسته به بافت آوایی و بافت نوایی (جایگاه واژه در سطح گروه آهنگ) گفتار است (ثمره، 1378؛ صادقی، 1390). از میان تمامی این واج‌گونه‌ها، مؤلف تنها به ذکر تفاوت‌های آکوستیکی بین گونة لرزشی و زنشی پرداخته و از بررسی سایر گونه‌ها چشم‌پوشی کرده است. علاوه‌بر این، توضیحات مؤلف دربارۀ الگوی تولیدی واج‌گونة [r] مبهم و سؤال‌برانگیز است. وی در توصیف این واج‌گونه می‌نویسد:

             در تولید همخوان لرزشی فارسی، ارتعاش نوک زبان با لثه اتفاق نمی‌افتد، بلکه با نزدیک‌شدن نوک زبان به لثه، دریچۀ باریکی به‌وجود می‌آید که عبور جریان هوا از این دریچه ـ اگر همراه با ارتعاش تارآواها باشد ـ نوفۀ اغتشاشی به گوش نمی‌رسد؛ اما عدم ارتعاش تارآواها باعث شنیدن نوفۀ سایشی می‌شود.

             این توصیف تنها تصریح می‌کند که [r] لرزشی نیست؛ اما ماهیت این واج‌گونه را به طور دقیق مشخص نمی‌کند. گونه‌های ناسوده و سایشیِ این همخوان همگی با گرفتگی باریک تولید می‌شوند. به بیان دقیق‌تر، توصیف مؤلف از واج‌گونة [r] ناظر بر سه الگوی تولیدی متفاوت، یعنی ناسوده (گرفتگی باریک همراه با ارتعاش تارآواها)، سایشی واک‌دار (گرفتگی باریک همراه با ارتعاش تارآواها) و سایشی بی‌واک (گرفتگی باریک همراه با عدم ارتعاش تارآواها) است. این‌ها سه واج‌گونة متفاوتِ همخوان لرزشی لثوی فارسی هستند که از نظر آکوستیکی ـ شنیداری با یکدیگر تفاوت دارند و توزیع واجی آن‌ها نیز با یکدیگر متفاوت است (ثمره، 1378؛ صادقی، 1390)؛ با وجود این، مؤلف همگی آن‌ها را ذیل یک واج‌گونة واحد، یعنی [r]، قرار داده است.

             از سوی دیگر، این دیدگاه مؤلف که «لرزش نوک زبان با لثه در زبان فارسی اتفاق نمی‌افتد» (یا به عبارت دیگر، لرزشی لثوی در زبان فارسی تظاهر آوایی ندارد)، تا حدی بحث‌برانگیز است. نخست آنکه این دیدگاه، کاملاً برداشت‌گرایانه است و مؤلف هیچ‌گونه شاهدی (شواهد آکوستیکی ـ شنیداری) دال بر نبود این واج‌گونه در نظام آوایی زبان فارسی ارائه نمی‌دهد. دوم آنکه، مؤلف تعریف عملیاتی روشنی (چه از نظر تولیدی و چه از نظر آکوستیکی) از گونۀ لرزشی لثوی به دست نمی‌دهد تا معیار تمایز این گونه از سایر گونه‌های همخوان آن در سطح تحقق آوایی، معلوم گردد. تعیین این معیارها اهمیت بسزایی دارد. در صورتی که معیارهای شناسایی واج‌گونه‌های ر ـ آواها به روشنی مشخص نگردد، توصیف ارائه‌شده از این واج‌گونه‌ها، با توجه به شباهت آکوستیکی قابل‌توجه آن‌ها به یکدیگر، ابهام‌برانگیز خواهد بود. باید توجه داشت که الگوی آوایی لرزشی‌ها بسیار شبیه به ناسوده‌ها و سایشی‌هاست و تنها دامنۀ تغییرات تولیدی و آیرودینامیکی برای لرزشی‌ها محدودتر از دو گونة دیگر است. شباهت این گونه‌ها به یکدیگر چنان است که یک گونۀ واحد را برخی آواشناسان لرزشی و برخی دیگر سایشی توصیف کرده‌اند (لده‌فوگد و مدیسون[25]، 1996: 241؛ سوله[26]، 1998: 413 و 2002: 383). بنابراین، برای جلوگیری از ایجاد ابهاماتی از این نوع، لازم است محقق معیارهای تولیدی ـ آکوستیکیِ مشخصی را برای شناسایی واج‌گونه‌های /r/ و تمایز آن‌ها از یکدیگر تعیین کند. واقعیت آن است که لرزشی لثوی به معنای «هر تعداد ارتعاش نوک زبان با لثه» است، حتی اگر این ارتعاش به صورت کامل انجام نشود (لده‌فوگد و مدیسون، 1996). صادقی (1390) بر پایۀ همین تعریف نشان داده است که این گونه در زبان فارسی تظاهر آوایی دارد. البته نتایج مشاهدات وی نشان داده است که گونة لرزشی لثوی [r] در زبان فارسی، نمونه‌ای از لرزشی ـ لثویِ ضعیف یا غیراید‌ئال است؛ به این معنا که در تولید این گونه، نوک زبان کمتر ارتعاش می‌یابد (2 یا سه ‌بار ارتعاش) و مرحلۀ بستۀ ارتعاش، گاه به‌ شکل ناقص انجام می‌شود، یعنی نوک زبان در ناحیۀ مرکزی زبان بست کامل ایجاد نمی‌کند، به‌گونه‌ای ‌که نواحی فرکانسیِ مربوط به مراحل باز و بستۀ لرزش به‌‌روشنی قابل تشخیص نیستند. وی این نوع لرزش را در تقابل با گونۀ ایدئالِ لرزشی لثوی در زبان‌هایی مانند ایتالیایی و اسپانیایی قرار داده است که در آن‌ها، هم تعداد دفعات ارتعاش نوک زبان زیاد است و هم مراحل باز و بستۀ لرزش به‌ طور کامل انجام می‌شوند؛ به‌گونه‌ای‌که محدوده‌های ناظر بر این مراحل در فضای آکوستیکی به‌روشنی از یکدیگر متمایز می‌شوند. نکتۀ پایانی اینکه هرچند مؤلف معتقد است لرزشی لثوی در زبان فارسی وجود ندارد، ولی همچنان از عبارت «لرزشی» در توصیف خانوادۀ واجی ر ـ آواها استفاده کرده است.

             آنچه دربارۀ لرزشی لثوی /r/ گفته شد، دربارۀ همخوان کناری /l/ نیز تا حدی صادق است. این همخوان نیز واج‌گونه‌هایی (مانند کناری بی‌واک < سایشی>) دارد که مؤلف به آن‌ها نپرداخته است. انتظار می‌رود مؤلف الگوهای واجی/ آوایی همخوان‌های روان (به‌ویژه خانوادۀ ر ـ آواها) را همانند دیگر مباحث کتاب با نگاهی جامع، ریزبینانه و انتقادی بررسی کند.

 

نتیجه‌گیری

کتاب ارزشمند نظام آوایی زبان فارسی نیازمند پاره‌ای ویرایش‌های محتوایی است. بر اساس نتایج تحقیق حاضر، پیشنهاد می‌شود:

             در تحلیل و تبیین الگوهای صوتی ـ درکی همخوان‌های رسا و همچنین محل تولید همخوان‌های گرفته، از روش‌شناسی آزمایشگاهی استفاده شود.

             در بخش تکیه از دیدگاه آواشناسی، مؤلف ضمن بررسی آثار جدیدتر دربارۀ تکیه از دیدگاه آواشناسی، آزمایش‌هایی را مطابق با رویکرد روش‌شناختی جدید انجام دهد و نتایج به‌دست آمده را با یافته‌های موجود دربارۀ زبان‌های دیگر و همچنین زبان فارسی مقایسه کند. در همین بخش، به بازنگری پدیدۀ دیرکرد قلة هجا و رابطة آن با ساخت سلسله‌مراتبی نوایی فارسی بپردازد.

             1. در بخش همخوان غلت [w]، دربارۀ خوانش آوایی تغییر واجیِ [οw] یا  → [où] /οv/ و شباهت آوایی/ واجی این فرایند با فرایند کشش جبرانی در زبان فارسی توضیحات مستدل و روشن‌تری ارائه دهد. برای این منظور لازم است پژوهش مستقلی انجام شود.  

             2. در بخش همخوان‌های انفجاری، یافته‌های خود دربارۀ تقابل واجی/ آواییِ انفجاری‌های واک‌دار و بی‌واک زبان فارسی را با یافته‌های به ‌دست آمده از زبان‌های دیگر مقایسه کند.

             3. در بخش واکه‌ها، دربارۀ کاهش کیفیت واکه‌های زبان فارسی به صورت تابعی از عامل تکیه، پژوهش مستقلی انجام دهد. در همین بخش، در رابطه با الگوی هماهنگی واکه‌ای و میزان همبستگی بین این الگوی واجی و پارامتر آوایی فاصلۀ آکوستیکی بین واکه‌ها توضیحات دقیق‌تر و روشن‌تری ارائه دهد.

             4. در بخش همخوان‌های روان، الگوهای واج‌گونه‌ای این همخوان‌ها (به‌ویژه خانوادۀ ر ـ آواها) را در چهارچوب روش‌شناسی آزمایشگاهی بررسی کند.

 



[1].  Kahnemuyipour

[2].  Fant

[3].  Stevens

[4].  Picket

[5].  Sluijter & Van Heuven

[6].  Ortega-Liberaria

[7].  Kastrikani

[8].  Campbell & Beckman

[9].  Manolescu

[10].  De Jong

[11].  Pierrehumbert

[12].  Ladd

[13].  Arvaniti

[14].  Sadat-Tehrani

[15].  Bijankhan

[16].  Keating

[17].  Leadefoged & Johnson

[18]. Navajo

[19]. Gaelic

[20].  Lazard

[21].  Lindblom

[22].  Moon

[23].  Mooshamer & Geng

[24].  Nord

[25].  Maddieson

[26].  Solé

ثمره، ی. (1378). آواشناسی زبان فارسی، آواها و ساخت آوایی هجاها، ویراست 2، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
درزی، ع. (1372). «کشش جبرانی مصوت‌ها در فارسی محاوره‌ای امروز»، زبان‌شناسی، س 10، ش 2، ص 58ـ75.
حق‌شناس، ع. م. (1370). «دستگاه‌های چندگانۀ مصوت در زبان فارسی»، مقالات ادبی ـ زبان‌شناختی، تهران: نیلوفر.
شیخ‌سنگ تجن، ش. و م. بی‌جن‌خان (1389). «بررسی کاهش واکه‌ای در زبان فارسی محاوره‌ای»، پژوهش‌های زبان‌شناسی، س 2، ش 1، ص 35ـ47.
صادقی، ع. ا. (1380). مسائل تاریخی زبان فارسی، التقای مصوت‌ها و مسئلۀ صامت میانجی، تهران: انتشارات سخن.
صادقی، و. (1390). «تنوع واج‌گونه‌ای /ρ/ در زبان فارسی: مطالعۀ آزمایشگاهی»، زبان و زبان‌شناسی، دورۀ 7، ش14، ص 1ـ23.
صادقی، و. (1394). «بررسی آوایی کاهش واکه‌ای در زبان فارسی»، جستارهای زبانی، دورۀ 6، ش 3، ص 165ـ187.
مدرسی قوامی، گ. (1392). «تأثیر تکیة واژگانی بر ویژگی‌های کیفی واکه‌های ساده زبان فارسی»، علم زبان، دورۀ 1، ش 1، ص 41ـ57.
نوربخش، م. (1388). نقش تمایزی زمان شروع واک (وی‌اُ‌تی) در همخوان‌های انسدادی دهانی فارسی معیار، رسالۀ دکتری زبان‌شناسی، دانشگاه تهران.
 
Arvaniti, A. & et. al. (1998). "Stability of Tonal Alignment: the Case of Greek Pre-nuclear Accents", Journal of Phonetics, no. 26, pp. 3-25.
Bijankhan, M. (2000). "Farsi Vowel Compensatory lengthening: An Experimental Approach", The Fifth International Conference on Spoken Language Processing,Beijing: China.
Campbell, N. & M. Beckman (1997). "Stress, Prominence and Spectral Tilt", Intonation: Theory, Models and Applications, ed. A. G. Botinis ESCA., pp. 67-70.
de Jong, K. (1995). "The Supraglottal Articulation of Prominence in English: Linguistic Stress as localized Hyperarticulation", Journal of the Acoustical Society of America,
no.97, pp. 491-504.
Fant, G. (1960). Acoustic Theory of Speech Production, Mouton: The Hague.
Kahnemuyipour, A. (2003). Syntactic Categories and Persian Stress, Natural Language and Linguistic Theory, no.21, pp. 333-379.
Kastrikani, A. (2003). The Temporal Correlates of Lexical and Phrasal Stress in Greek, Exploring Rhythmic Stress, Durational Patterns for the Case of Greek Words. Master’s Thesi University of Edinburgh.
Keating, Patricia A. (1984). "Phonetic and Phonological Representations of Stop Consonant voicing", Language, no. 60, pp. 286-319.
Ladd, D. R. (1996). Intonational Phonology,Cambridge: Cambridge University Press.
Ladefoged, P. & K. Johnson (2011). A Course in Phonetics (6thedition), Boston: Wadsworth/ Cengage Learning.
Ladefoged, P. & I. Maddieson (1996). The Sounds of the World's Languages, Oxford: Blackwell.
Lazard, G. (1992). A Grammar of Contemporary Persian, Mazda, Costa Mesa, California. Tr.Shirley Lyons.
Lindblom, B. (1963). "Spectrographic Study of Vowel Reduction", Journal of the Acoustical  Society of America, no.35, pp. 1773-1781.
Lindblom, B. & S. J. Moon (1988). Formant Undershoot in Clear and Citation-form Speech, Perilus VII. Stockholm University.
Manolescu, A. & et.al. (2009). "Cues to Contrastive Focus in Romanian", Phonetics and phonology:Interactions and Interrelations, eds. M. Vigário & et.al. Current Issues in Linguistic Theory 306 (pp. 71-90), Amsterdam: John Benjamins.
Mooshammer, C. & C. Geng (2008). "Acoustic and Articulatory Manifestations of Vowel Reduction in German", Journal of the International Phonetic Association, no. 38 (2), pp. 118-135.
Nord, L. (1986). "Acoustic Studies of Vowel Reduction in Swedish", Journal of Quarterly Progress and Status Report, no. 27, pp. 19-36.
Ortega-Llebaria, M. (2006). "Phonetic Cues to Stress and Accent in Spanish", Selected Proceedings of the 2nd Conference on Laboratory Approaches to Spanish Phonology,(pp. 104-118), ed. M. Diaz-Campos Somerville, MA: Cascadilla Press.
Ortega-Liberaria, M. & et.al. (2007). "Perceptual Evidence for Direct Acoustic Correlate of Stress in Spanish", The International Congress on Phonetic Sciences, vol. XVI. Saarbrucken, Germany.
Pickett, J. M. (1999). The Acoustics of Speech Communication: Fundamentals, Speech Perception Theory, and Technology, London: Allyn & Bacon.
Pierrehumbert, J. (1980). The Phonetics and Phonology of English Intonation, Ph.D. Dissertation, Massachusetts Institute of Technology.
Sadat-Tehrani, N. (2007). The Intonational grammar of Persian, Ph.D Thesis, University of Manitoba.
Sadat-Tehrani, N. (2009). "The Alignment of L + H* Pitch Accents in Persian Intonation", Journal of the International Phonetic Association, no. 39, pp. 205-230.
Sadeghi, V. (2007). "Compensatory Lengthening in Persian", The 16thInternational Congresson Phonetic Sciences, Saarbruken, Germany.
Sadeghi, V. (2011). "nternational Congress Acoustic Acoustic Correlates of lexical Stress in Persian", The International Congress on Phonetic Sciences, vol. XVII,Hong Kong.
Sluijter, A. & V. Van Heuven (1996). "Spectral Balance as an Acoustic Correlate of Linguistic Stress", J. Acoust. Soc. Am., no. 100 (4), pp. 2471-2485.
Solé, M. J. (1998). "Phonological Universals: Trilling, Voicing and Frication", Proceedings of the Berkeley Linguistics Society, pp. 403-416, Berkeley: University of California.
Solé, M. J. (2002). "Assimilatory Processes and Aerodynamic Factors", Papers in Laboratory Phonology, vol. VII, eds. C. Gussenhoven & N. Warner, pp. 351-386, Berlin: de Gruyter.
Stevens K. N. (1989). "On the Quantal Nature of Speech", Jorunal of Phonetics, no. 17,
pp. 3-46.